آخرین خطابة رسول خدا
در روز پنجشنبه هشتم ماه ربیعالأول – یعنی پنج روز قبل از وفاتش از منزل عایشه خارج و به مسجد تشریف بردند، و در آنجا خطابة بسیار مهم و مؤثری – که آخرین سخنان او در میان جمع مسلمانان بود – ایراد فرمودند.
این سخنان در واقع همان مطالبی بود که ایشان قصد نوشتن آن را خطاب به مسلمانان داشتند و میخواستند نظر خود را در مورد خلافت حضرت ابوبکر بیان نمایند.
تعدادی از اصحاب از جمله : ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ام سلمه و امالمؤمنین عایشه آن خطابه رسول خدا را نقل کردهاند.
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش فرمودند : «از هفت مشک که درهایشان باز نشده باشد، بر روی من آب بپاشید تا بتوانم میان مردم بروم و توصیههایی را به آنان بنمایم.»
عایشه میگوید : ما از هفت مشک بر روی جسم رسول خدا آب میریختیم تا اینکه با دستان خود اشاره فرمودند، که کار خود را انجام دادید و کافی است
.»
ام سلمه میگوید : رسول خدا در حالی که سر مبارکش با پارچه بسته شده بود، وارد مسجد گردید وقتی روی منبر رفت، همه برای شنیدن کلام رسول خدا سر تا پا گوش شدند.»
رسول خدا در آن خطبه راجع به فضل و منزلت ابوبکر صدیق بر دیگر اصحاب سخن گفتند، سخنان او اشارهای به این موضوع بود که پس از مرگ او در جانشینی دچار نزاع و اختلاف نشوند!»
ابوسعید خدری میگوید : رسول خدا در سخنان خود فرمودند : «خداوند یکی از بندگان خود را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او هست مختار گردانید، اما آن بندة خدا آنچه را که نزد خداوند است برگزید!!»
ابوبکر صدیق که در میان مردم بود، متوجه منظور رسول خدا گردید، و اشک از چشمانش جاری گردید، و خطاب به او فرمود : «پدر و مادرم فدایت شوند یا رسولالله! ما پدران و مادران خود را فدای تو میکنیم!»
ابوسعید خدری گفته است : «ما از گریة ابوبکر در شگفت شدیم، و او به ما گفت: که منظور رسول خدا خود ایشان بوده و آن سخن نشانة نزدیک شدن زمان وفات ایشان است.»
یکی از مطالبی که رسول خدا در سخنان خود راجع به فضل ابوبکر صدیق گفتند این بود که در زمینة مصاحبت و استفاده از ثروت بیش از هر کسی به ابوبکر اعتماد داشتهام، اگر قرار بود غیر خداوند را به عنوان دوست برگزینم، ابوبکر را انتخاب میکردم، اما میان امت او بر پایه اسلام محبت و مودّت وجود دارد، زیرا خداوند همچنان که ابراهیم را به عنوان خلیل خود برگزید، مرا نیز خلیل خویش گردانیده است.»
سپس فرمود: «همة درهایی که به مسجد باز میشوند، بسته شوند، به غیر از دری که ابوبکر از آن وارد مسجد میگردید.»
این بدان علت بود که برخی از اصحاب که منزلشان کنار مسجد بود، دری را برای خود ساخته که از آن وارد مسجد میشدند، به همین خاطر رسول خدا دستور فرمود که همه آن درها به غیر از دری که منزل حضرت ابوبکر به مسجد باز میشد بسته شوند!
برخی از علما این اقدام رسول خدا را به نوعی جلب توجه مسلمانان برای انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه تفسیر میکنند، انگار خلافت بابی است که ابوبکر برای امامت مسلمین ازآن وارد مسجد میشود!
یکی دیگر از نکاتی که در آن نطق به آن اشاره کرد این بود که، مسلمانان مهاجر را به رفتار پسندیده با مردم انصار توصیه فرمود و برای شهدای احد ازخداوند طلب مغفرت نمود، و مسلمانان را از مسجد گردانیدن مقبرهها بر حذر داشت، و در اینباره فرمودند :
«مردمی که پیش از شما بودند، قبر پیامبران و صالحان خویش را مسجد و عبادتگاه نمودند، شما آنها را به صورت مساجد در نیاورید، من شما را از این کار برحذر میدارم!»
پس از آنکه رسول خدا سخنانش را تمام کرد، او را به منزل عایشه بازگردانیدند، کمکم درد و بیماری او بیشتر و سختتر گردید. »
همان روز (پنجشنبه)، رسول خدا نتوانست همراه با مسلمانان نماز جماعت را اقامه فرماید، به همین خاطر دستور فرمود که کسی امامت نماز را انجام دهد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن زمعه بن الاسود روایت نموده که : «من و تعدادی از مسلمانان به عیادت رسول خدا رفته بودیم، دیدیم که بیماری ایشان شدیدتر شده بود،او بلال بن رباح را فراخواند که اذان بگوید تا مسلمانان را به نماز فرابخواند!
رسول خدا فرمود : به یکی بگویید پیشنماز بشود! ابن زمعه میگوید : من از منزل رسول خدا بیرون رفتم عمربن خطاب را در میان مردم دیدم، ولی ابوبکر آنجا حضور نداشت!
گفتم : یا عمر امامت نمازا را انجام بده!
وقتی عمر بن خطاب برای اقامه نماز برخاست و با توجه به صدای بلند او – رسول خدا صدایش را شنید، و متوجه شد که اوست، ابوبکر کجاست؟ خداوند و مسلمانان (امامت غیر ابوبکر) را نمیپذیرند، و این سخن را دوباره تکرار فرمود!»
پس از آن کسی را دنبال ابوبکر صدیق فرستادند او آمد و امامت و پیشنمازی نمازگزاران را انجام داد!
سپس عمر بن خطاب، خطاب به ابن زمعه گفت : این چه کاری بود که کردی؟ سوگند به خداوند وقتی به من گفتی امامت نماز را انجام بدهم، فکر میکردم که رسول خدا مرا به آن امر فرموده است و الاّ آن کار را نمیکردم!
عبدالله بن زمعه گفت : رسول خدا به من دستور نفرموده بود که به تو بگویم، پیشنماز بشوی، اما وقتی ابوبکر را ندیدم تو را از همه شایستهتر دانستم.
پس از آن بود که رسول خدا به صراحت به ابوبکر صدیق امر فرمود که در غیاب او امامت مردم را به عهده بگیرد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت مینماید که : «وقتی رسول خدا در بستر بیماری بود فرمود : به ابوبکر بگویید : پیشنماز مردم بشود!
گفتم : یا رسول الله! ابوبکر انسانی رقیقالقلب و نرمخوست او هر گاه قرآن را قرائت میکند نمیتواند جلو اشکهایش را بگیرد، وقتی بر جای تو بنشیند، پیشنمازی مردم برای او سخت است! بهتر نیست کسی دیگر را به عنون امام جماعت تعیین فرمایی؟!
عایشه میگوید : هدف من از این سخن این بود که از بدبین شدن مردم نسبت به پدرم نگران بودم، زیرا میدانستم هر کس بر جای رسول خدا بنشیند، بسیاری از مردم با چشمی دیگر او را نگاه میکنند و آن را به فال بد میگیرند! به همین خاطر میخواستم نظر رسول خدا را در مورد پیشنماز نمودن پدرم تغییر بدهم!
عایشه در ادامه میگوید : من دو سه بار از رسول خدا خواستم در مورد تعیین پدرم به عنوان امامت مردم تجدید نظر فرماید :
اما رسول خدا فرمود : به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم بشود، و بیش از این کارشکنی نکنید!»
عایشه میگوید : از آن روز ابوبکر امامت نماز جماعت را با مردم آغاز کرد و پنج روز بعد از آن رسول خدا وفات یافت!
آخرین امامت رسول خدا
آخرین نمازی که در آن رسول خدا پیشنمازی جماعت مسلمانان را بر عهده داشت، نماز ظهر روز پنجشنبه هشتم ربیعالأول بود.
أسود از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا دستور فرمود که به ابوبکر بگویید، پیشنماز مردم بشود!»
ابوبکر برای اقامه نماز جماعت به مسجد رفت.
وقتی برای نماز اقامه گفته شد، ابوبکر جلو ایستاده تا امامت نماز را انجام دهد! رسول خدا در آن لحظات تا حدودی احساس آرامش میکرد و دردش کمتر شده بود، در حالی که عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابیطالب زیر بغل او را گرفته بودند، وارد مسجد گردید، وقتی ابوبکر رسول خدا را دید، خواست که جای خود را ترک کند و رسول خدا امامت نماز را انجام دهد، اما رسول خدا به او اشاره فرمود که در جای خود بماند!
عباس و علی رسول خدا را در کنار ابوبکر بر زمین نشاندند و ابوبکر در طرف راست او ایستاد!
این رسول خدا بود که در حالت نشسته امامت نماز را برعهده گرفت و ابوبکر در حالت ایستاده به او اقتداء نمود و مردم با همراهی ابوبکر نماز را به صورت جماعت خواندند!!»
پس از اقامة نماز ظهر روز پنجشنبه رسول خدا به خانه عایشه بازگشت و بعد از آن به سبب شدت بیماری نتوانست با مردم نماز جماعت را اقامه نماید!
رسول خدا سه روز کامل – یعنی روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه – را به علت شدت بیماری توانایی خروج از منزل و دیدار با مردم و شرکت در نماز جماعت را نداشت.
در بامداد روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول که مردم نماز صبح را به امامت ابوبکر صدیق اقامه مینمودند، رسول خدا پرده دری را که از منزل عایشه به مسجد باز میشد، کنار زد و به صفوف نمازگزاران نگاه کرد و تبسمی فرمود :
انس بن مالک – که در خدمت رسول خدا بود – میگوید : رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.
نگاهی همراه با وداع
انس بن مالك در ادامه میگوید : بامداد روز دوشنبه، نماز جماعت به امامت ابوبکر بر پا گردید، در حالی که ما پشت سر ابوبکر به نماز ایستاده بودیم، رسول خدا پردة دری را که به مسجد باز میشد، کنار زد و مسلمانان را که برای انجام نماز جماعت به صف ایستاده بودند نظاره میکرد، وقتی چهره مبارک را دیدیم، هیچ منظرهای زیباتر از صورت او را ندیده بودیم و به راستی بسیار عجیب بود، چهره او انگار صفحهای از قرآن بود، او تبسمی شیرین بر لب داشت!
از دیدن رسول خدا به شدت شادمان و شیفته شده بودیم. ابوبکر پشت سر خود را نگاه کرد به گمان اینکه رسول خدا قصد دارد برای اقامه نماز وارد مسجد شود، اما رسول خدا اشاره فرمود که نمازتان را ادامه داده و بخوانید.
پس از آن پرده را انداخت و ما نماز صبح را به امامت ابوبکر اقامه نمودیم.
این آخرین باری بود که مسلمانان رسول خدا را در حال حیات میدیدند و آخرین باری بود که رسول خدا از آنجا صف نمازگزاران را نگاه میکرد.
رسول خدا با آن نگاه پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت و با آن تبسم شیرین خویش در واقع با مسلمانان خداحافظی میفرمود!!
بعد از آن نگاه و تبسم شیرین و جذاب رسول خدا و پایان نماز صبح، ابوبکر به منزل دخترش عایشه رفت تا جویای حال رسول خدا شود. وارد منزل که شد فرمود : «عایشه! احساس میکنم که شدت درد و الم رسول خدا کمتر شده و بیماریش بر طرف گردیده، امروز را در منزل دختر خارجه وعده دارم باید نزد او بروم!
دختر خارجه یکی از همسران ابوبکر بود که در منطقه «سنح» که منطقهای با آب و هوای مناسب برای کشاورزی و باغداری بود، که در قسمت شرقی شهر مدینه قرار داشت، زندگی میکرد.
صبح روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول ابوبکر صدیق سوار بر مرکب به قصد «سنح» به راه افتادم. »
وقتی عبدالله بن مسعود به عیادت رسول خدا رفت، دید که رسول خدا به شدت تب کرده است.
و میگوید : «حضور رسول خدا که رفتم، دیدم که تب شدیدی دارد، دستم را روی بدن مبارک ایشان گذاشتم گفتم : یا رسول الله! به شدت تب کردهای!
فرمود : آری! من به اندازه دو نفر از شما تب میکنم!
گفتم : حتماً پاداشت هم دو برابر است!
فرمود : آری! سوگند به خداوندی که جانم در اختیار ارادة اوست هیچ مسلمانی بر روی زمین نیست که به مصیبتی چه بیماری و یا غیربیماری دچار شود، مگر آنکه خداوند مانند ریزش برگ درختان گناهان او را بخشیده و از بین میبرد!»
عایشه گفته است : «در طول عمرم کسی را همچون رسول خدا که بر اثر بیماری دچار درد و ناراحتی زیادی شده باشد ندیده بودم.»
از طرف دیگر اسامه بن زید همراه با سپاه اسلام در «جُرف» اردو زده بودند، وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شد قبل از ظهر روز دوشنبه حضور رسول خدا شرفیاب شد!
او میگوید : وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شدیم، من وارد مدینه شدم بسیاری از سپاه اسلام نیز همراه من به مدینه بازگشتند. وارد منزل عایشه که شدم رسول خدا را در حالی دیدم که از شدت بیماری توان حرف زدن را از دست داده بود! اما او گاهی دستهای خود را به سوی آسمان بلند میفرمود و سپس آنها را بر روی صورت مبارکش میمالید، متوجه شدم که برای من (به عنوان فرمانده سپاه اسلام) دعا میفرماید. »
حضرت عایشه آخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا را که چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول بود. اینگونه به تصویر کشیده است :
او میگوید : «وقتی رسول خدا به شدت درد میکشید، گاهی عمامهاش را بر روی چهره خود میکشید هنگامی که تب میکرد آن را از روی صورت خویش بر میداشت، و در همان حال میفرمود : خداوند یهودیان و مسیحان(نَصارا) را که قبور پیامبران خویش را عبادتگاه کردهاند، مورد لعن و نفرین قرار میدهد!»
عایشه در ادامه میگوید : «من در لحظات پایانی و آخرین نفسهای رسول خدا بالای سر او بودم، درکنار ظرف آبی نهاده بودیم که دست خود را داخل آن میکرد و چهرة مبارکش را با آن خیس میکرد و میفرمود : «لااله الاّ الله» به راستی مرگ را سختیهایی است! خداوندا! مرا در برابر سختیهای مرگ یاری فرما!»
عایشه همچنین میفرماید : «ما در این مورد با یکدیگر صحبت میکردیم که قبل از آنکه به رسول خدا میان انتخاب مرگ و زندگی اختیار داده شود، جان او گرفته نمیشود. در آن حالت سخت بیماری، او دچار حالت خاصی شد و میشنیدم که میفرمود : «همراه با آنانی که خداوند ایشان را از نعمتهای خویش بهرهمند نمود، همراه با پیامبران و صادقان و شهیدان و صالحان، به راستی آنان همنشینان خوبی هستند.» متوجه شدیم که او را میان زندگی دنیا و آخرت مخیّر نمودهاند و او زندگی در آخرت را برگزیده است.»
آخرین کلام رسول خدا
عایشه میگوید : سر رسول خدا را در آخرین لحظات عمر مبارکشان بر روی زانوی من بود، و قبل از اینکه وفات نمایند به آخرین سخنان او گوش میدادم. او داشت میفرمود :
اللهمّ اغفرلی، و ارحمنی، و الحقنی بالرّفیق الأعلی!
«پروردگارا! مرا ببخشای و با من مهربان باش و به همراهان ملکوتی مرا ملحق بفرما!»
ام المؤمنین عایشه میفرماید : «این نعمت کمی نیست که رسول خدا در خانة من و هنگامی که سر مبارک او بر روی زانوی من بود، وفات یافت و هنگام مرگ اشکهایم با آب دهان و عرقهای پیشانیش درهم آمیخت.»
عایشه در ادامه میگوید : قبل از وفات رسول خدا برادرم عبدالرحمن ابیبکر به عیادت او آمد و در حالی وارد منزل گردید، سر رسول خدا در آغوشم بود! عبدالرحمن مسواکی خیس و تازه شسته شده بود را در دست داشت، دیدم که رسول خدا به مسواک او نگاه میکند، متوجه شدم که او دوست دارد مسواک بزند! او به مسواک زدن بسیار علاقمند بود و به آن عادت داشت!
به رسول خدا گفتم : آن مسواک را میخواهی؟
با سر اشارهای نمود که آری آن را میخواهم!
مسواک را با از عبدالرحمن گرفتم و آن را شسته و نرم کرده به رسول خدا دادم!
او چندین بار آن را در دهان مبارک خویش چرخانید و دندانهایش را به خوبی با آن مسواک زد، سپس خواست آن را به من بدهد اما نتوانست و مسواک را از دست مبارک او بر زمین افتاد.
پرواز روح مبارک رسول خدا
عایشه میگوید : در کنار رسول خدا ظرف آبی را قرار داده بودیم، او گاهی دست خود را داخل آن میکرد و چهره مبارکش را با آب خیس مینمود و سپس میفرمود : «لااله الا الله به راستی مرگ را سختیهایی است.»
سپس انگشت سبابه دست چپ خود را بلند میکرد و میفرمود : بلکه بسوی رفیق اعلی، بلکه بسوی رفیق اعلی! به نزد خالق جهان!
در یک لحظه ناگهان روح مبارک او از بدن خارج شد و دستش به میان ظرف آب افتاد!!
نظارهگر آن لحظات بودم ناگهان دیدیم که سر و گردن مبارک او خم و متمایل شد! که نشان میداد روح از پیکر مبارک او خارج گردیده است!!
ام سلمه میگوید : لحظاتی پس از مرگ رسول خدا دستم را روی سینه مبارک او نهادم! آن روز جمع زیادی رفت و آمد کردند، من گرچه غذا پخته و وضو گرفتم، اما عطر و بوی خوش بر دستهایم همچنان باقی بود. »
چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری رسول خدا وفات یافت.
خبر وفات رسول خدا به سرعت در میان مسلمانان منتشر شد. بطوری که همه متعجب، حیرتزده، متأسف و ناراحت گردیده، و حتی عدهای آن را باور نمیکردند!
نطق عمر بن خطاب
ابوهریره میگوید : «وقتی رسول خدا وفات یافت، عمر بن خطاب برخاست و گفت : برخی از منافقین میگویند : رسول خدا فوت کرد! او نمیمیرد و همچون موسیبن عمران نزد خدا رفته! او قبل از آنکه بمیرد، چهل روز از مردم خویش غایب شد و پس از آن بود که میان آنان برگشت و سپس وفات یافت! اما بسیاری از مردم در آن مدت که او غایب بود میگفتند : مرده است!
سوگند به خداوند حضرت محمد نیز همچون حضرت موسی باز خواهد گشت و آنانی را که گفتند : او مرده است، مورد ملامت قرار خواهیم داد!»
سالم بن عبیدالله برای مطلّع کردن ابوبکر از وفات رسول خدا به منطقه سبح در نزدیکی مدینه رفت.
ابوبکر بلافاصله سوار بر اسبی به مدینه آمد و وارد مسجد گردید، دید که مردم در مورد مرگ رسول خدا دو دسته شدهاند، عدهای آن را باور و گروهی دیگر آن را تکذیب مینمایند! اما او چیزی نگفت و با کسی سخن نگفت.
عایشه میگوید : ابوبکر سوار بر اسب از سنح به مدینه آمد و وارد مسجد شد و نتوانست با کسی سخنی بگوید و به کنار پیکر مبارک رسول خدا که پارچه پشمی و پردهای را بر روی آن کشیده بودیم آمد.
پرده را از چهرة مبارک رسول خدا کنار زد، او را در آغوش گرفت و همراه با ناله و زاری چندین بار بر چهره مبارک رسول خدا بوسه زد! و سپس گفت : پدرم و مادرم فدایت شوند! یا رسول الله! هم در زندگی و هم در مرگ چقدر محبوب و دوستداشتنی بوده و هستی!؟ سوگند به خداوند هیچ گاه خداوند تو را دوباره نخواهد میراند، و مرگی که برای تو مقدر شده است، اکنون گذرانیدهای!؟
ابن عباس میگوید : وقتی ابوبکر از کنار پیکر رسول خدا برخاست و به میان مردم آمد، عمر داشت با مردم سخن میگفت.
ابوبکر گفت عمر بنشین!
اما عمر از نشستن خودداری کرد!
برای بار دوم ابوبکر گفت : عمر بنشین!
اما باز هم عمر (در حال و هوای دیگری قرار داشت و انگار سخنان ابوبکر را نمیشنید) و همچنان سخن میگفت.
ابوبکر وقتی دید عمر سکوت نمیکند، خود برروی منبر رفت و به مردم رو کرد، مردم دیدند که ابوبکر میخواهد سخن بگوید، در این هنگام عمر هم به سخنانش پایان داد و همه ساکت شدند تا بدانند ابوبکر میخواهد چه بگوید.
ابوبکر بعد از حمد و ستایش خداوند گفت :
«ای مردم! هر کس محمد را عبادت میکرد، بداند که محمد وفات یافت، هر کس خداوند را عبادت مینماید بداند که خداوند زنده است و هیچگاه نخواهد مرد!»
سپس این آیه را تلاوت فرمود که ( (آل عمران : 144)
«محمد جز پیغمبری نیست که پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، مگر میخواهید به عقب (و جاهلیت) بازگردید؟! و هر کس دچار بازگشت شود (و ایمان واسلام را رها کند) هرگز کوچکترین زیانی را به خدا نمیرسانند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
ابن عباس میگوید : سوگند به خداوند، تا ابوبکر آن آیه را تلاوت نکرده بود، انگار مردم نمیدانستند که خداوند چنین آیهای را نازل فرموده است!؟
همة مردم از سخنان او استقبال کردند و همه آن آیه را تلاوت میکردند و به دیگران یادآور میشدند!
حضرت عمر میگوید : سوگند به خداوند در حال و وضعی غیرعادی قرار داشتم که تنها پس از آنکه ابوبکر آن آیه را تلاوت نمود به خود آمدم و انگار قبلاً آن را نشنیده بود، و آن موقع بود که به واقعیت پی بردم و دریافتم که رسول خدا وفات یافته است، ناگهان از سختی بار مصیبت و اندوه مرگ رسول خدا پاهایم توان تحمل بدنم را از دست دادند و بر زمین افتادم. »
عایشه در مورد سخنان عمر و ابوبکر راجع به مرگ رسول خدا اظهار نظر نموده و گفته است :
«سخنان هر دوی آنها را خداوند برای مردم سودمند گردانید! عمر به مردم در مورد وجود نفاق هشدار داد و به همین خاطر از توطئه منافقان در امان ماندند!
ابوبکر نیز راه حق و هدایت را به مردم نمایاند و ایشان را به گونهای درست توجیه فرمود!!»
بیعت با ابوبکر
در همان روز وفات رسول خدا یعنی روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول در «سقیفة بنی ساعده» ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب شد و با او بیعت صورت گرفت. در بخش دوم به تفصیل در مورد بیعت با او سخن خواهیم گفت.
اما سخن را در رابطه با کفن و نماز میّت و دفن پیکر مبارک رسول خدا ادامه میدهیم.
عایشه در ادامة سخنانش راجع به روزی که رسول خدا وفات یافت و سالهایی که در این جهان زندگی فرمود، مطالبی را بیان نموده است.
عروه بن زبیر از عایشه روایت مینماید که گفته است : «رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول و هنگامی که شصت و سه سال از عمر مبارک ایشان سپری شده بود، وفات یافت. »
روز سه شنبه سیزدهم ربیعالأول کار غسل و کفن و نماز و دفن رسول خدا را آغاز کردند، زیرا روز دوشنبه را به قضیه انتخاب حضرت ابوبکر و بیعت با او مشغول بودند!
کفن و دفن رسول خدا
عکرمه از ابن عباس روایت مینماید که : «خانواده و خویشاوندان رسول خدا از جمله عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و علیبن ابیطالب و فضل بن عباس وقُثم بن عباس و اسامه بن زید و ... کار غسل و کفن رسول خدا را انجام دادند ...»
عبدالله بن زبیر از عایشه روایت مینماید که : «وقتی تصمیم گرفتند رسول خدا را غسل دهند! گفتند : نمیدانیم آیا لباسهای رسول خدا را همچون دیگر مردگان خود از بدن مبارک او بیرون بیاوریم، یا او را همراه با لباسش غسل بدهیم؟! وقتی اختلاف نظر پیدا کردند، خداوند آنان را به نوعی در خواب و بیهوشی دچار کرد، طوری که نمیتوانستند سر خود را بلند کنند، سپس صدایی از گوشه منزل – بدون آنکه بدانند کیست – به ایشان گفت : رسول خدا را بدون آنکه لباسش را بیرون بیاورند شستشو دهند!
آنان برخاستند و رسول خدا را در حالی که تنها یک پیراهن بر تن داشت غسل دادند، بر روی پیراهن آب میریختند و با آن بدن مطهرش را شستشو میدادند! »
پس از پایان غسل او را کفن نمودند!
عروه بن زبیر از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا را با سه لایه پارچه سفید و از نوع «سحولی» یمنی و از جنس پنبه کفن نمودند، و کفن او دارای پیراهن و عمامه نبود. »
پس از پایان کفن پیکر مطهّر رسول خدا، مردم گروه گروه میآمدند نماز میت را بر پیکر مطهّر آن بزرگوار البته نه به صورت جماعت بلکه انفرادی میخواندند.
بدن مطهّر را در منزل میت در روز سهشنبه سیزدهم ماه ربیعالأول انجام گرفت و مردم و زن پیر و جوان و بردگان بر آن نماز خواندند.
عکرمه از ابن عباس روایت مینماید که : «وقتی رسول خدا وفات یافت، اول مردان وارد منزل شده بر بدن مبارک او نماز خواندند، پس از آنان زنان وارد شده و بعد از زنان کودکان و به دنبال آنان بردگان بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را خواندند!»
آنان به صورت فردی و مرتب بدون آنکه پشت سر امامی قرار بگیرند، بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را بر جای آوردند.
خواندن نماز به صورت انفرادی این نبود که امام و پیشنمازی وجود نداشت، در واقع روز قبل مردم با ابوبکر به عنوان امام و سرپرست مسلمین انتخاب شده بود.
شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود به صورت جماعت بر پیکر مبارک رسول خدا نماز میت را نخوانند – همچنان که برخی از علما میگویند – این بوده که هر یک از آنان مستقیماً و بدون امام بر او نماز بخوانند تا تعداد نمازهای که هر یک از او میخوانند تکرار بشود و تمامی مردان و زنان و کودکان و بردگان بر او نماز خوانده باشند!
این یکی از ویژگیهای رسول خداست، اما برای سایر مسلمانان بهتر است نماز میت به صورت جماعت خوانده شود.
در طول روزهای سهشنبه و شب چهارشنبه مسلمانان مرتب بر پیکر مبارک رسول خدا نماز خواندند.
اصحاب رسول خدا در مقابل این پرسش قرار گرفته بودند که آیا رسول خدا را در همان منزل حضرت عایشه به خاک بسپارند؟ یا او را به قبرستان بقیع ببرند؟
عروه از عایشه روایت مینماید که : «ابوبکر صدیق فرموده است : از رسول خدا شنیدم میفرمود : هر پیامبری که در هر مکانی فوت میکرده در همان جا او را به خاک سپردهاند.»
این بدان معنی بود که رسول خدا در همان منزل حضرت عایشه به خاک سپرده شود.
عایشه خوابی را دیده بود و آن را برای پدر که از میان اصحاب رسول خدا بهتر از همه با تعبیر خواب آشنا بود، نقل کرد.
عایشه میگوید : خواب دیدم که سه ماه تابان در حجرهام قرار گرفتند!
ابوبکر صدیق فرمود : اگر خواب تو درست باشد، سه نفر از بهترین انسانهای روی زمین در خانهات دفن خواهند شد!
وقتی رسول خدا وفات یافت، حضرت ابوبکر فرمود : عایشه! این بهترین آن سه ماهی است که در خواب دیده بودی!
همچنان که میدانیم پس از رسول خدا ابوبکر و پس از او عمر بن خطاب در خانة حضرت عایشه به خاک سپرده شدند!»
اصحاب، تختی که پیکر مبارک رسول خدا را بر روی آن قرار داده بودند، به گوشهای از اطاق منتقل کردند و سپس در جای آن قبر مطهر را حفر نمودند!
قاسم بن محمدبن ابیبکر از عایشه روایت نموده که :
«رسول خدا دوشنبه وفات یافت و شب چهارشنبه دفن گردید. »
کار کندن قبر مبارک که پایان یافت، عباس بن عبدالمطلب و علیبن ابی طالب و فضل بن عباس داخل قبر شدند.
حجره حضرت عایشه در شرق مسجد النبی قرار داشت و قبر رسول خدا در زاویه جنوب غربی حجره کنده شده بود!
تا ایام خلافت ولید بن عبدالملک حجره حضرت عایشه در جهت شرقی و خارج از مسجد النبی قرار داست. ولید بن عمر بن عبدالعزیز که والی او بر مدینه بود دستور داد که طرح توسعه مسجد النبی را عملی کند. عمربن عبدالعزیز از طرف شرق اقدام به توسعه مسجد النبی کرد و به همین خاطر حجره حضرت عایشه همراه با قبر مبارک رسول خدا و قبر ابوبکر صدیق و عمر فاروق داخل مسجد قرار گرفتند! »
اصحاب رسول خدا از وفات آن پیامبر بزرگوار، بسیار نگران، اندوهگین و گریستند.
انس بن مالک میگوید : «آن روزی که رسول خدا وارد مدینه شد، همه چیز و همه کسی را نورانی و شادمان کرد، اما روزی که وفات یافت همه جا تاریک و همه به شدت اندوهگین شدند. و زمانی او را نافرمانی مینمودیم دل خود را از ایمان تهی مییافتیم و اینکه تحمل وفات او برای ما بسیار سخت است.
همة مسلمانان به سختی به خاطر وفات رسول خدا اندوهگین بودند، اما دخترش فاطمه بیش از همه حزن و اندوه سر تا پای او را فرا گرفته بود.
ثابت از انس روایت مینماید که : «زمانی که بیماری رسول خدا شدت مییافت و بیهوش میگردید، فاطمه میگفت : وای پدرجان! چقدر سختی میکشی!!
رسول خدا به فاطمه فرمود : «از امروز دیگر پدرت هیچگونه سختی و ناراحتی ندارد!»
پس از وفات رسول خدا فاطمه ناله مینمود میگفت «آی پدرجان! پدر بزرگوارم که دعوت پروردگارت را پذیرفتی و به سوی فردوس اعلی پرواز نمودی! و جبرئیل خبر مرگت را به همه جا رسانید.»
پس از آنکه کار دفن پیکر مبارک رسول خدا پایان یافت، حضرت فاطمه گفت : ای انس! چگونه توانستید به روی چهرة نورانی رسول خدا خاک بریزید؟!
حماد بن زید روای حدیث از ثابت بنانی نقل مینماید که : وقتی او این سخنان حضرت فاطمه را نقل میکرد، به سختی میگریست!!
ام ایمن دایة رسول خدا به خاطر قطع وحی و مرگ پیامبر به سختی اندوهگین و گریان بود!
ثابت بنانی از انس بن مالک روایت مینماید که : «روزی رسول خدا به دیدار دایة خود ام ایمن رفت، و من نیز همراه او بودم، ام ایمن کاسة آبی را نزد رسول خدا آورد، اما او به خاطر آنکه روزه بود، یا میل نداشت، از آن کاسه ننوشید!
اما ام ایمن مادر شیری رسول خدا برای شادی و سرور او مدام نکته و لطیفه میگفت!
وقتی رسول خدا وفات یافت، ابوبکر صدیق به عمر فاروق فرمود : بیا با هم سری به ام ایمن بزنیم!
وقتی به منزل او رسیدند آنان را که دید گریست!
گفتند : ام ایمن چرا گریه میکنی؟ مگر نمیدانی آنچه نزد خداوند قرار دارد برای پیامبرش بهتر است؟!
گفت : سوگند به خداوند میدانم که آنچه خداوند برای پیامبرش مهیا فرموده بهتر از زندگی در این جهان است، به خاطر آن گریه نمیکنم! گریهام برای پایان نزول وحی است!؟
این سخن ام ایمن موجب اندوه و گریه سخت ابوبکر صدیق و عمر فاروق گردید! »
حسان بن ثابت شاعر و صحابی بزرگوار به خاطر وفات رسول خدا شدیداً اندوهگین شد و حزن و اندوه خود را در لابهلای مرثیهای برای رسول خدا چنین نمود :
فبکی رسولالله یا عین عبرة
ولا أعرفنک الدّهرَ دمعکِ يَجْمُدُ
و مالک لاتبکین ذالنّعمة الذّی
علی النّاس منها سابغ یَتَغَمّدُ
فجودی علیه بالدّموع واعولی
لِفَقْدِ الذّی لامثله الدّهر يُوجَدُ
ومافقد الماضون مثل محمّد
ولا مثله حتّی القیامه یفقد
«ای چشمها! اشکهایت را به خاطر رسول خدا بباران و هیچ گاه خشک شدن آنها را نبینم! چرا نباید برای آن صاحب نعمت و کرم نسبت به مردم گریه نکنی، نعمت و کرمی که اینک پنهان میشود، اشکهایت را از او دریغ مدار و برای از دست دادن کسی که زمانه آن را به خود ندیده گریه و زاری کن! گذشتگان هیچ گاه همچون محمّدی را از دست ندادهاند و آیندگان نیز هیچ گاه همچون اویی را از دست نخواهند داد.»
رحمت و درود بیپایان خداوند، به تعدادی که در محدوده دانش او قرار دارد و قلمش آن را رقم زده و در کتاب او بر شمرده شده بر رسول گرامی و اسوة بشریت و همة آل و اصحاب او باد!
بخش دوم :
ابوبکر صدیق
از خلافت تا وفات
انتخاب ابوبکر صدیق
همچنان که گفته شد : رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری در منزل حضرت عایشه در مدینه وفات یافت.
ساعاتی پس از وفات آن بزرگوار مسلمانان در مورد انتخاب و بیعت جانشین او تلاش و مشاوره خویش را آغاز کردند!
هنوز آفتاب روز دوشنبه غروب ننموده بود که ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول خدا برگزیدند و بعد از آن بود که کار غسل و کفن و اقامه نماز و دفن او را انجام دادند!
اهمیّت انتخاب امام و خلیفه
انتخاب ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه و رهبر مسلمانان و اولویت دادن به آن انتخاب در برابر دفن حضرت محمّد که او از هر کسی برایشان عزیزتر بود، حرکت و گام بسیار بزرگ و مهم و پیشرفتهای به شمار میآمد.
این موضوع نشانگر نقش و اهمیّت قضیة حکومت و اهمیّت وجود حاکم و خلیفه و امام مسلمین است که امور مردم را اداره، و دستورات خداوند را به اجرا بگذارد.
حتی برای چند روزی و یا ساعاتی هم نباید مقام امامت و خلافت از حاکم و فرمانروایی مسلمان خالی باشد، و لازم است قضیة انتخاب و بیعت با خلیفه و رهبر، بر هر موضوع دیگری مقدم داشته شود، و این درست همان کاری بود که اصحاب بزرگوار رسول خدا آن را عملی نمودند.
چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق
عمربن خطاب و عبدالرحمن بن عوف حدیث مربوط به «سقیفه بنی ساعده» و چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق و بیعت اولیه با او را روایت کردهاند!
عبیدالله بن عبدالله از عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن عباس روایت مینماید که : «ابن عباس همراه با عمربن خطاب در آخرین حج ایام خلافت او قرار داشتند و ابن عباس همراه با عبدالرحمن بن عوف در ایام حج در منی بودند، ابن عباس برای عبدالرحمن بن عوف قرآن را قرائت میکرد و در مورد آیاتی از آن با او اختلاف نظر داشت و در این مورد با هم گفتگو میکردند!
روزی عباسبن عبدالمطلب منتظر برگشتن عبدالرحمن بن عوف به اقامتگاه خود در منی بود تا برای او قرآن تلاوت کند.
عبدالرحمن بن عوف به ابن عباس گفت : وقتی عمر بن خطاب در منی بوده مردی نزد او آمد و به او گفته : «یا امیرالمؤمنین! فلانی میگوید : اگر عمربن خطاب را مرگ فرا برسد با فلانی به عنوان جانشین او بیعت خواهم کرد!
حضرت عمربن خطاب خشمگین شد و گفت : همین امشب در منی با مردم سخن خواهم گفت : و آنها را از آنگونه انسانها برحذر خواهم داشت، آنهایی که میخواهند حقوق مردم را در مورد انتخاب خلیفه مورد نظر خود بدون مشورت با مردم مسلمان و بیعت آنان پایمال نمایند!
عبدالرحمن بن عوف گفت : یا امیرالمؤمنین این کار را مکن، و امشب هم در این مورد با مردم سخن مگو! زیرا در مراسم حج عدهای سادهلوح و یا ماجراجو هستند، که اگر بخواهی با مردم سخن بگویی آنان روبهروی تو خواهند نشست و از این نگرانم که سخنان تو را به درستی درک نکنند و آن را در جای صحیح خود قرار ندهند! و به غلط چیزهایی را به تو نسبت داده و در میان مردم شایع کنند!!
بهتر این است تا بازگشت به مدینه صبر کنی، زیرا مدینه خانة هجرت و پایگاه سنّت است و عالمان و بزرگان مسلمانان در آنجا هستند، و هر چه را که بخواهی میتوانی با آنها در میان بگذاری، چرا که آنان سخنانت را به درستی درک کرده و آن را در جای درستش قرار خواهند داد!
عمربن خطاب فرمود : اگر سالم به مدینه بازگشتم به خواست خدا در اولین فرصت و اولین خطبهای که خواهم خواند آن را با مردم در میان خواهم گذاشت.
عبدالرحمن بن عوف میگوید : وقتی مراسم حج به پایان رسید و به مدینه بازگشتیم و اولین روز جمعه فرا رسید، زود به مسجد رفتم. وارد مسجد که شدم دیدم سعیدبن زید زودتر از من آمده و در طرف راست منبر نشسته است!
جلو رفتم، به او نزدیک شدم، درست در کنارش نشستم به گونهای که زانویم در موازات زانوی او قرار گرفت.
در همین حال، عمربن خطاب وارد مسجد شد، به سعیدبن زید گفتم : امروز عمر در خطبة نماز جمعه موضوعی را بر روی منبر با مردم در میان خواهد گذاشت که تاکنون کسی پیش از او آن را مطرح ننموده است!
سعیدبن زید با کلام مخالفت نموده و گفت : این چه چیزی است که تو میگویی؟ عمربن خطاب چه چیزی را میخواهد بگوید، که کسی قبل از او آن را نگفته است!؟
گفتم : خواهی شنید!
عبدالرحمن بن عوف در ادامه میگوید : عمر بر روی منبر رفت و آنجا نشست، وقتی مؤذن اذان را به پایان رسانید، عمربن خطاب برخاست و پس از حمد و ستایش شایستة خداوند گفت :
نطق عمر فاروق
«ای مردم! اکنون من سخنی را با شما در میان خواهم گذاشت، که خداوند مقدّر فرموده آن را با شما طرح کنم! نمیدانم شاید عمرم به پایان خود نزدیک شده باشد! هر کسی آن را به خوبی فهمید و به درستی درک کرد، تا هر جا که میتواند رفته و به همة مردم برساند! اما هر کس آن را به درستی درک نکرد، چیزی در مورد آن برای دیگران نگوید درست نیست کسی به دروغ سخنی را به من نسبت بدهد!
خداوند محمّد را بر اساس حق و راستی فرستاد و قرآن را بر او وحی نمود. یکی از آیاتی را که بر او فرو فرستاد در مورد مجازات آدم زناکار است که آن را خوانده و دیدهایم! و رسول خدا عملاً آن را به اجرا گذاشته و ما هم همان کار را انجام دادهایم! من از این نگرانم که به مرور زمان کسی بیاید و بگوید : ما در قرآن آیهای راجع به مجازات زناکار نداریم! و چنین سخنی موجب ترک یکی از دستورات الهی بشود، که آن را نازل فرموده است، رجم و سنگسار در کتاب خداوند است و بر مردان و زنان شوهرداری که به وسیلة دلیل و شاهد یا بارداری و اعتراف کردن جرمشان ثابت شود، به اجرا گذاشته میشود!
هوشیار باشید که ما مدام این سخن را گفته و میگوییم که : از دین پدران مسلمان خود رویگردان نشوید، زیرا رویگردانی از آنان، موجب کفر میگردد.
بدانید که رسول خدا فرمودهاند : «مرا همچنان که مسیحیان عیسی را در جایگاه خاصی قرار دادند، قرارنداده و تعریف و تمجید نکنید! من بندة خدایی بیش نیستم! مرا بنده و فرستادة خداوند بخوانید!»
دیدگاه عمر فاروق در مورد چگونگی تعیین رهبر و خلیفه
به من اطلاع دادهاند که عدهای از شما گفتهاید! اگر عمر را مرگ فرا برسد با فلانی بیعت خواهیم کرد!
هیچ یک از شما نباید به خاطر عجله و شتاب در تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه دچار اشتباه شود و گمان نادرست ببرد!!
انتخاب و بیعت با او با عجلة ناگهانی و با شتاب بود، اما خداوند ما را از زیان آن مصئون فرمود، و امروزه در میان شما کسی همچون ابوبکر نیست که همه به سوی او روی آورده و در برابرش سر تسلیم فرود آورند!
ما اطلاع داشتیم که هنگام وفات رسول خدا علیبن ابی طالب و زبیر بن عوام و چند نفر دیگر در خانة فاطمه دختر رسول خدا بودند و به سقیفه نیامدند!
از طرف دیگر بسیاری از مردم انصار هم به اجتماع سقیفه نیامده بودند.
و این مهاجرین بودند که در مورد جانشینی ابوبکر اتفاق نظر پیدا کردند.
بعد از انتخاب ابوبکر به او گفتم : برخیز نزد برادران انصار خود برویم!
با هم به سقیفة بنیساعده رفتیم و با دو بزرگوار ایشان یعنی عُوَیم بن ساعده و معن بن عدی برخورد کردیم، به ما گفتند : برادران مهاجر، کجا میخواهید بروید؟
گفتم : میخواهیم با برادران انصارمان ملاقات کنیم!
گفتند : ضرورتی ندارد و مشکلی نیست، شما تصمیم خود را بگیرید!
گفتم : سوگند به خداوند باید نزد ایشان برویم!
به سقیفة بنی ساعده رفتیم و در آنجا همة ایشان گرد آمده بودند. و در میان آنان مردی بود که چهرة خویش را پوشانیده بود!
گفتم : این مرد کیست؟
گفتند : سعدبن عباده است!
گفتم : او را چی شده است؟
گفتند : بیمار است!
در کنار او نشستیم!
بعد از آن، سخنگوی آنها برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند گفت :
«ما انصار دین خداوند و سربازان اسلام بوده و هستیم، و شما مهاجرین را مردمی و جماعتی از خود میشماریم، اما عدهای از میان شما مهاجرین آمده و میخواهند در میان ما جدایی بیفکنند و حق ما را نادیده بگیرند و از این میدان خارج کنند!»
وقتی سخنان او پایان یافت، خواستم برخیزم و مطلبی را که در ذهن خود آماده نموده و خوب و مناسبش میدانستم در حضور ابوبکر و در پاسخ به سخنگوی ایشان بیان کنم!
فکر میکردم که لازم است پاسخ تندی به او داده شود، اما ابوبکر از من بردبارتر و آرامتر بود. ابوبکر به من گفت : صبر کن! من میخواهم سخن بگویم!
دوست نداشتم او را آزرده خاطر نمایم، به درستی از من آگاهتر و بردبارتر و وقارش بیشتر بود!
ابوبکر برخاست و سخنانش را آغاز کرد، سوگند به خداوند همه آنچه را که من در مورد آن بسیار فکر کرده و آماده نموده بودم، او بدون تکّلف بسیار بهتر و رساتر از من گفت!؟
سخنان ابوبکر صدیق
«خیر و منزلتی که برای خود ذکر کردید، شایسته آن هستید! اما مردم عرب این موضوع (خلافت) را تنها برای این جمع از مردم قریش میشناسند، زیرا در میان مردم عرب آنها دارای نسب و جایگاهی میانهاند.
ابوبکر دست من و ابوعبیده جراح را گرفت و گفت : من برای قبول این مسئولیت یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد مینمایم.»
من از سخنان ابوبکر – به غیراز این پیشنهاد او – کاملاً راضی بودم! سوگند به خداوند اگر دست و پای مرا ببندند و گردنم را بزنند به شرطی که سبب معصیت نشود، برایم قابل قبولتر از آن بود که پیشوای مردمی بشوم که ابوبکر در میان آنهاست.
وقتی ابوبکر آن پیشنهاد را مطرح نمود، یکی از انصاریان به نام حباب بن منذر برخاست و گفت :
من در مورد این قضیه خبرهام و لازم است رأی من عملی بشود!
او گفت : اي قریشیان! من پیشنهاد مینمایم، که یک نفر از ما و یک نفر از شما امیر و خلیفه بشوند!
بیعت با ابوبکر صدیق
وقتی حباب بن منذر این سخن را گفت : همهمه بر پا شد و صدای اعتراضی برخاست، من ترسیدم که تفرقه ایجاد شود!
به ابوبکر گفتم : دست خود را به من بده!
ابوبکر دست خود را به من داد و من با او بیعت کردم، پس از آن مهاجرین با او بیعت نمودند و به دنبال ایشان مردم انصار با او بیعت کردند!
عمر فاروق در ادامه خطابهاش میگوید :
«سوگند به خداوند در آن شرایطی هیچ چیزی از قضیه بیعت با ابوبکر برای ما مهمتر و ضروریتر نبود!
ما از اینکه مردم انصار از بیعت خودداری کنند نگران بودیم. که اگر چنان میشد، بیعتی صورت نمیگرفت، و ممکن بود که پس از ما بیعتی انجام بگیرد و با یکی از افراد خود بیعت کنند! در آن صورت ما بر سر دو راهی قرار میگرفتیم : یا باید از ایشان تبعیت میکردیم و با کسی که با او بیعت کردهاند، بیعت نماییم و کاری را انجام بدهیم که به آن راضی نبودیم و مصلحت مسلمانان را در آن نمیدانستیم، یا اینکه با اقدام ایشان به مخالفت میپرداختیم اما چنین مخالفتی زمینة تفرقه و تباهی را فراهم مینمود.
هر کسی بدون مشورت با مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعت او ارزشی ندارد و به امارت آن شخص مشروعیت نمیبخشد! »
سبب پذیرش بیعت
حضرت ابوبکر صدیق سبب قبول خلافت و بیعت با خود را بعداً توضیح دادند.
رافع طایی در مورد مسایل طرح شده در اجتماع تصفیه از او سؤال کرد، ابوبکر در پاسخ به او فرمود :
«با من بیعت کردند و من آن بیعت ایشان را پذیرفتم، زیرا نگران آشوب و تفرقه بودم و از این هراس داشتم که چنانچه بیعت را قبول ننمایم، عدهای کافر شوند! »
بیعت با ابوبکر ابتدا از طرف جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول صورت گرفت!
عباس و علی و زبیر بن عوام به علت آن که به کار غسل و تکفین رسول خدا مشغول بودند نتوانستند در سقیفه حضور پیدا کنند!
فردای آن روز یعنی روز سهشنبه سیزدهم ربیعالأول در مسجد نبوی مهاجرین و انصار در اجتماعی بزرگتر برای بار دوم با ابوبکر صدیق بیعت نموده و مجدداً بیعت سقیفه را مورد تأیید قرار دادند.
شرح و جزئیات و رویداد سقیفه و بیعت اولیه با ابوبکر صدیق را از زبان حضرت عمر شنیدیم و اما شرح و تفصیل بیعت دوم را از انس بن مالک بشنویم :
او میگوید :
روز سهشنبه، عمربن خطاب بر روی منبر رفت، ابوبکر هم در کنار منبر آرام و ساکت نشسته بود!
وقتی همة مردم در مسجد جمع شدند، عمر برخاست و گفت :
«آرزوی همیشگی من این بود که رسول خدا اکنون در جمع ما میبود، تا امور زندگی ما را با تدبیر خویش اداره مینمود و آخرین فردی از ما بود که مرگ به سراغ او میآمد! اما اینک هر چند رسول خدا وفات یافته ولی چراغ پرفروغ سنّت را در میان ما برجای نهاده تا راه هدایت را به وسیله آن بیابیم!
و ابوبکر یار رسول خدا و دومین نفر غار ثور است! اینک خداوند سخن شمار را در مورد او یکی نموده و او بیش از همه شایستگی بدست گرفتن زمام امور و رهبری شما را دارد، برخیزید و با او بیعت کنید!
پس از آن عمر به ابوبکر گفت : روی منبر برو!
ابوبکر روی منبر رفت و همة مهاجرین و انصار با او دست بیعت دادند!
خطابه ابوبکر صدیق
ابوبکر صدیق پس از حمد و ستایش شایسته خداوند، گفت :
«ای مردم! شما مرا پیشوای خود نمودهاید، در حالی که بهتر از شما نیستم! اگر خوب عمل کردم مرا یاری دهید! واگر بد عمل نمودم، مرا بر سر راه بیاورید! صداقت امانت است و دروغ خیانت!
ضعیف شما نزد من قوی است تا به امید خدا حق او را به وى برگردانم و قوی شما نزد من ضعیف است تا به امید خدا حق دیگران را او بگیرم.
هر ملّتی که جهاد را به دست فراموشی بسپارد، خداوند آن قوم را خوار و درمانده میگرداند! و هر گاه فساد و فحشا، در میان اجتماعی رواج پیدا کند، خداوند آن اجتماع را به بلا و مصیبتی فراگیر گرفتار میگرداند!
تا وقتی از خداوند و پیامبر او اطاعت میکنم از من اطاعت کنید، اما هر گاه خداوند و پیامبرش را نافرمانی کردم، به هیچوجه اطاعت از من لازم نیست! »
ابوسعید خدری در مورد بیعت حضرت علی بن ابیطالب با ابوبکر صدیق میگوید :
«وقتی ابوبکر بر روی منبر رفت، به چهرههای مردم حاضر در مسجد نگاه کرد و زبیربن عوام را ندید!
او را فراخواند و زبیر آمد!
ابوبکر به او گفت : ای عموزادة رسول خدا و یار و همراه دلسوز او، میخواهی، ستون وحدت مسلمانان فرو بریزد؟
زبیر گفت : ای خلیفه رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!
سپس برخاست و با ابوبکر بیعت کرد!
پس از آن ابوبکر به میان جمع حاضر در مسجد نگاه کرد، وقتی حضرت علی بن ابیطالب را ندید، او را هم صدا زد!
حضرت علی برخاست و نزد ابوبکر آمد!
ابوبکر گفت : ای پسر عم و داماد رسول خدا، آیا میخواهی صف وحدت مسلمانان به هم بریزد؟
حضرت علی فرمود : ای خلیفة رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!
سپس حضرت علی برخاست و با ابوبکر صدیق بیعت نمود.
روایت صحیح ابوسعید خدری بیانگر این است که علی بن ابیطالب و زبیربن عوام در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا با ابوبکر صدیق بیعت نمودند. »
یکی از دلایل اهمیت روایت صحیح ابوسعید خدری این است که امام مسلم مؤلف کتاب «الجامع الصحیح» که پس از صحیح امام بخاری صحیحترین کتاب است، نزد استاد خود حافظ بن اسحاق بن خزیمه مؤلف کتاب «صحیح ابن خزیمه» رفت و در مورد این روایت از او سؤال نموده است.
ابن خزیمه این روایت را نوشته و برای او قرائت کرده است.
امام مسلم به استادش گفته است : این روایت یک ملک میارزد!
ابن خزیمه میگوید : ارزش این روایت از یک ملک بیشتر است و یک دنیا ارزش دارد!
یکی از دلایل دیگر بیعت حضرت علی در روز سهشنبه و در بیعت دوم روایتی است که حبیببن ثابت آن را روایت کرده است. او میگوید :
علیبن ابیطالب در منزل بود، مردی نزد او رفت وگفت : ابوبکر در رابطه با قضیة بیعت به مسجد آمده است!
حضرت علی با همان پیراهنی که به تن داشت و بدون آنکه ردائی را بپوشد، با شتاب به سوی مسجد رفت، تا در مورد بیعت درنگ نکند و پس از بیعت با ابوبکر کسی را فرستاد تا ردایش را بیاورند، آن را که آوردند بر روی پیراهنش پوشید.
عمر بن حریث از سعید بن زید پرسید : آیا در روز وفات رسول خدا حضور داشتی؟
گفت : آری، بودم!
پرسید : کی با ابوبکر بیعت انجام گرفت؟
گفت : در همان روزی که رسول خدا وفات یافت، زیرا مسلمانان نمیخواستند حتی یک نصف روز را هم بدون رهبر و خلیفه باشند!
پرسید : آیا کسی بود که با خلافت ابوبکر مخالفت کند؟
گفت : مگر آدمی که از دین برگشته یا میخواست که از دین برگردد، خداوند انصار را هدایت فرمود و رأی آنها را برای بیعت با ابوبکر یکی کرد!
پرسید : آیا در میان مهاجرین کسی بود که با او بیعت نکند؟
گفت : نه همة مهاجرین یکی به دنبال دیگری با او بیعت نمودند!
گلایهمندی علی و زبیر
عبدالرحمن بن عوف خطبة دیگری را از ابوبکر صدیق پس از پایان بیعت دوم نقل نموده است.
عبدالرحمن بن عوف میگوید : ابوبکر بر روی منبر رفت و گفت :
«هیچ وقت چه آشکارا و یا پنهانی خود را کاندید نکرده و یا به دنبال امارت و رهبری نبودهام!
علیبن ابیطالب و زبیر بن عوم گفتند : ما از این موضوع گلایهمندیم که دیر با ما مشورت شده است. هر چند ما بر این باوریم که برای مسئولیت ابوبکر از هر کس دیگری شایستهتر است، او یا غار است و ما منزلت او را میدانیم، از طرف دیگر رسول خدا هنگامی که زنده بود به او فرمود که پیشنماز مردم بشود! »
حضرت علی بن ابیطالب دو بار با حضرت ابوبکر صدیق بیعت نمود.
بار اول : روز سهشنبه – یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا - که با شتاب و قبل از آنکه ردای خویش را بپوشد و تنها با یک پیراهن – آنگونه که حبیببن ثابت روایت نموده – به مسجد آمد و با او بیعت فرمود.
بار دوم : پس از وفات حضرت فاطمه که شش ماه پس از وفات رسول خدا وفات یافت!
در طول آن شش ماه حضرت علی یار و همراه و مشاور حضرت ابوبکر بود و هیچگاه راه خود را از راه او جدا ننمود، و گروه و جماعتی را تشکیل نداد و با او قطع رابطه ننمود و برای اداره امور مسلمانان طرف مشورت و رایزنی ایشان بود.
موضوعی که باعث گلایهمندی حضرت فاطمه از حضرت ابوبکر صدیق گردید، این بود که نزد او آمد و درخواست میراث رسول خدا را نمود. ابوبکر صدیق نیز در پاسخ به او فرمود که : رسول خدا ارثی از خود بر جای ننهاده است.
ابوهریره از رسول خدا روایت نموده که فرموده است :
«وارثین من هیچ درهم و دیناری را در میان خود تقسیم نکنند. هر چه را از دارایی من که از هزینه زندگی زنان و اجرت کارگران اضافه آمد، صدقه و احسان است.»
عایشه میگوید : وقتی رسول خدا وفات یافت، همة همسرانش با هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که عثمان بن عفان را نزد ابوبکر صدیق بفرستند تا میراث رسول خدا را در میان آنها تقسیم کند.
عایشه میگوید به آنان گفتم : مگر نشنیدهاید که رسول خدا فرمودهاند :
«از ما پیامبران ارثی برده نمیشود، هر چه را که از خود برجای نهاده باشیم صدقه و احسان است؟»
همسران رسول خدا این را پذیرفتند!
عروه بن الزبیر ازعایشه روایت مینماید که : «فاطمه و عباس نزد ابوبکر صدیق آمدند، و سهم خود را از ارثی که رسول خدا بر جای نهاده بود میخواستند و خواهان زمین فدک و سهم رسول خدا از خیبر بودند!
ابوبکر صدیق به او فرمود : از رسول خدا شنیدم که فرمود : «از ما ارثی برده نمیشود و هر چه را که از خود برجای نهادیم صدقه است و خانوادة محمد تنها از بیتالمال استفاده کنند.»
ابوبکر در ادامه سخنان خود گفت : سوگند به خداوند، هر کاری را که دیدهام رسول خدا انجام داده، انجام خواهم داد.
حضرت فاطمه آزرده خاطر شد و با ناراحتی حضرت ابوبکر را ترک کرد! »
اما حضرت ابوبکر قبل از مرگ به منزل فاطمه رفت و رضایت او را به جای آورد!
عامر شعبی میگوید : وقتی فاطمه بیمار بود، ابوبکر به منزل ایشان آمده و برای عیادت از او اجازه خواست.
حضرت علی به فاطمه فرمود : ابوبکر آمده و اجازه ورود میخواهد؟
فاطمه گفت : دوست داری به او اجازه ورود بدهم؟
حضرت علی فرمود : آری، دوست دارم!
حضرت فاطمه به ابوبکر اجازه داد وارد منزل شود. حضرت ابوبکر به قصد عیادت و جلب رضایت وارد منزل شد و گفت :
«ای دختر رسول خدا! من دارایی و ثروت و خانواده و عشیره و محل سکونت خویش را تنها در راستای رضایت خداوند و پیامبرش و شما خانوادة او ترک کردم!
حضرت ابوبکر برای جلب رضایت حضرت فاطمه تلاش نمود، و در نهایت فاطمه از او اظهار رضایت نمود. »
بیعت دوم حضرت علی با ابوبکر صدیق
پس از وفات حضرت فاطمه حضرت علی به مسجد رفت و در حضور مردم در مورد منزل و سابقه و فضیلت حضرت ابوبکر صدیق سخن گفت و سپس برخاست و با ابوبکر برای بار دوم بیعت نمود.
این بیعت همچنان که گفته شد پس از وفات حضرت فاطمه صورت گرفت و در واقع به خاطر تأکید بر روی آشتی و برادری بود. زیرا حضرت علی در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا و انتخاب ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر – بنا به روایت بسیاری از اصحاب و ترجیح امام مسلم و استادش امام ابن خزیمه – با او بیعت فرموده بود!
اما وقتی برخی از راویان شنیدهاند که حضرت علی پس از وفات حضرت فاطمه با ابوبکر بیعت نموده، گمان بردهاند که او پیشتر با ابوبکر صدیق بیعت نفرموده است! اما حقیقت موضوع همانی است که راویان مورد اعتماد مانند امام مسلم رحمه الله روایت کردهاند.
به راستی زمانی خداوند به مسلمانان ارادة خیر فرمود که انتخاب ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول خدا به ایشان الهام نمود. زیرا مسئولیت بزرگ و بسیار با اهمیتی برای استوار نمودن ارکان حکومت خلافت و حل مشکلات و رویدادهای ناگهانی و مهمی که بر اثر وفات رسول خدا پیش آمد، پیش روی او قرار داشت.
خداوند متعال در همة امور و برای حل و فصل همة مسایل و حوادث ابوبکر را برای تصمیمگیری درست و حکیمانه توفیق عطا فرمود.
از طرف مخالفان و مرتدین برای دست برداشتن از مخالفت با او و مسلمانان معاملههای فریبنده و پیشنهادهای عجیب وغریبی مطرح میگردید، که گاهی برخی از اصحاب او را برای قبول آنها تا زمانی که مسلمانان قدرتشان بیشتر میشود، تشویق میکردند!
اما خداوند به ابوبکر الهام میفرمود که با آنگونه معامله و پیشنهادهای ایشان مخالفت کند و حاضر به دادن امتیازهایی به ایشان نشود، و بر قرآن و سنت و سیرة رسول خدا استوار و ثابت قدم باقی بماند.
چنانچه ابوبکر رأی برخی از اصحاب را در مورد سازش و قبول پیشنهادهای مخالفان و مرتدین و مصالحه با آنهایی که حاضر به پرداخت زکات نبودند، میپذیرفت، بر مشروعیت حکومت اسلامی خط بطلان میکشید و از همان آغاز عمر خلافت زمینة انحراف آن را از التزام دقیق به کتاب و سنت فراهم میگردانید.
حوادث و تنشهای سرآغاز حکومت ابوبکر صدیق
حضرت ابوبکر صدیق خلافتش را در شرایطی آغاز نمود که تنشها و حوادث و مشکلات سختی روی میداد، اما خداوند متعال او را برای پایداری و ثابتقدمی یاری فرمود، و با حل و فصل حکیمانة آنها بر اساس قرآن و سنت توفیق خویش را رفیق راه او گردانید.
برخی از مشکلات سختی که او با آنها مواجه گردید عبارت بودند از :
1- رویداد مهم و سنگین وفات رسول خدا که پیشتر و در بخش اول، برخورد و تعامل او را با این رویداد مهم بیان کردیم!
2- قضیة انتخاب خلیفه، و تلاش برای اتفاق نظر مسلمانان در مورد آن، و ریشهکن کردن بذرهای تفرقه و نزاع و دستیابی به رضایت و بیعت انصار و کسب موافقت ورضایت نزدیکان رسول خدا مانند عباس و علی که قبلاً در مورد آنها سخن گفتیم.
3- مشکل ارتش اسامه
4- قضیة کسانی که حاضر به پرداخت زکات نبودند.
در مورد ارتش اسامه بن زید میدانیم که رسول خدا او را همراه با مجاهدین مسلمان مأمور فرمود که برای رویارویی با رومیان به منطقه «بلقاء» در سرزمین شام عزیمت کند و انتقام زید بن حارث پدر خویش را که در جنگ «مؤته» شهید شده بود از ایشان بگیرد.
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه تعدادشان سه هزار نفر بود که برخی از اصحاب بزرگوار رسول خدا مانند عمربن خطاب در میان آنها حضور داشتند!
وقتی که سپاه اسلام از مدینه خارج شد، رسول خدا بیمار گردید و پس از چند روز وفات یافت. اسامه برای اینکه ببیند که بیماری رسول خدا به کجا میانجامد، به سپاه اسلام دستور داد تا در منطقه «جرف» نزدیک مدینه اردو بزنند!
پس از وفات رسول خدا سپاه اسلام متوقف ماند و از طرفی مشکلات مسلمانان به خاطر سر برآوردن منافقین و مرتد شدن برخی از قبایل در جزیره العرب و اطراف مدینه، و ظهور پدیدة ادعای پیامبری به وسیله تعدای از افراد کذّاب و فریبکار و خودداری عدهای از مردم عرب از دادن زکات و تجمع و توطئة دشمنان و مرتدان و آنانی که از دادن زکات خودداری میکردند و عدهای که قصد قیام علیه خلیفه را داشتند. برای حمله به مدینه و براندازی نظام خلافت بیشتر گردیده بود.
بزرگان اصحاب و مشاورین حضرت ابوبکر صدیق نیز به درستی از آن خطرهای بزرگ که در کمین آنها بود، اطلاع داشتند که نظرشان بر این بود که ارتش سه هزار نفری اسامه برای رویارویی تهدیداتی احتمالی که متوجه مدینه توسط دشمنان شده بود در اطراف شهر باقی بمانند.
به همین منظور نظر خود را مبنی بر باقی ماندن سپاه اسلام در اطراف مدینه و حرکت ندادن سپاه اسلام به طرف شام را با ابوبکر در میان گذاشتند. و بر این باور بودند که در آن شرایط اعزام سپاه اسلام به شام و خالی کردن مدینه از سه هزار مجاهدین خبره و شمشیرزن اقدامی حکیمانه به شمار نمیآید!
اما ابوبکر صدیق علیرغم اینکه همچون آنان احساس خطر مینمود، از قبول رأی آنها خودداری کرد، اما او چگونه به خود اجازه میداد پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین بیاورد و خلافت خود را با لغو فرمانی که او صادر فرموده آغاز کند و از اعزام سپاه اسامه خودداری نماید؟
او بر این باور بود که سپاه اسلام را بر اساس فرمان رسول خدا باید اعزام کند و پس از آن هر پیشآمدی که روی دهد، جز خیر و نیکی نخواهد بود. زیرا خداوند مردمی را که فرمان پیامبر خود را به اجرا بگذارند، خوار و درمانده نخواهد فرمود!
عروه بن زبیر از ام المؤمنین عایشه روایت نموده که
«پس از آنکه با ابوبکر بیعت انجام گرفت و مردم انصاردر مورد قبول خلافتش اتفاق نظر پیدا کردند، بسیاری از اقبال عرب مرتد شدند و نفاق سر بیرون آورد، و یهودیت و مسیحیت به مخالفت برخواستند و مسلمانان به خاطر از دست دادن پیامبر و تعداد کم خود و دشمنان زیاد به سان گوسفندانی باران زده در شبی تاریک و طوفانی درآمده بودند.
ابوبکر گفت : کار سپاه اسلام را تکمیل کرده و ارتش اسامه را اعزام نمایید!
برخی از اطرافیان گفتند : افراد ارتش اسامه اکثراً مسلمانانی مجاهدی هستند که در اختیار داری، خود میدانی که بسیاری از قبایل عرب مرتد شدهاند، و شایسته نیست که با اعزام ارتش اسامه صف مسلمانان تضیعف شود، بهتر آن است که در اختیار تو در مدینه باقی بماند!
ابوبکر صدیق گفت : سوگند به خداوند تصمیمی را که رسول خدا گرفته لغو نمیکنم، سوگند به خداوندی که جان من در اختیار ارادة اوست، اگر در چنگال درندگان هم قرار بگیرم و مرا پاره پاره کنند، سپاه اسلام را همچنان که رسول خدا امر فرمودهاند، اعزام میکنم و اگر تنها خود من در مدینه باقی ماندهام این کار را خواهم کرد.
ابوبکر همچنین گفت : بسیار سخت است ارتشی را که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم الغای این موضوع با اهمیت جرأت بسیار میخواهد!
سوگند به خداوندی که جان من در اختیار اوست اگر همة مردم عرب از من رویگردان شوند، برای من آسانتر از این است که لشکری که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم!
ای اسامه! همراه با سپاه خود به سمت جایی که به شما فرمان داده شده حرکت کن، و از همان ناحیهای از فلسطین بر اهل (مؤته) که رسول خدا دستور جنگ را داده بود نبرد را با دشمن آغاز کن! و مطمئن باش که در غیاب شما خداوند حمایت خود را از ما دریغ نخواهد فرمود!
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه بن زید خود را برای حرکت آماده نمود، و ابوبکر صدیق نیز برای بررسی وضع آنان و آخرین توصیههایش به ایشان به محل اردوی سپاه در «جرف» رفت.
حضرت ابوبکر صدیق پیاده و اسامه که کمتر از بیست سال داشت سوار بر اسب از مدینه به سوی جرف حرکت کردند!
اسامه این حالت را شایسته ندانست و برایش سخت بود که او سوار بر اسب و خلیفة مسلمین پیاده در رکابش حرکت کند!
و خطاب به ابوبکر صدیق چنین گفت : یا شما هم سوار شوید یا من پیاده میشوم!
حضرت ابوبکر فرمود : نه من سوار میشوم و نه تو پیاده میشوی! چی میشود که ساعاتی را در راه خدا گام برداشته و پاهایم، آلوده به خاک شوند!؟
از آنجا که حضرت عمر فاروق سربازی از سربازان سپاه اسامه بود، و ابوبکر برای ادارة امور مسلمانان به او نیاز داشت، از اسامه اجازه خواست که عمر نزد او در مدینه باقی بماند، اسامه در پاسخ به اوگفت : اگر نظرت بر ماندن عمر بن خطاب درمدینه است، از نظر من مانعی ندارد! و با آن موافقت میکنم!
اسامه فرمان حرکت سپاه را صادر، و راه شام را در پیش گرفت تا به حوالی بلقاء در جنوب شام رسید و در آنجا با مردم عربی که با رومیان همکاری کرده و جاسوس و مزدور آنها شده بودند به مقابله برخاست! سپاه اسلام شصت روز تمام از مدینه غایب بود، و پس از پیروزی و گرفتن غنیمت، سربلند و سالم به مدینه بازگشت.
رأی و موضعگیری درست و حکیمانه، همان رأی ابوبکر صدیق بود مبنی براعزام سپاه اسامه، و خودداری از لغو فرمان صادر شدة رسول خدا.
ابوهریره این حکمت و دوراندیشی ابوبکر صدیق را توضیح داده و میگوید «سوگند به خداوند که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر ابوبکر خلیفه مسلمانان نمیشد، خداوند به درستی عبادت نمیگردید، او این سوگند را سه بار تکرار کرد.
از او سؤال شد چرا چنین میشد، ابوهریره!؟
ابوهریره گفت : رسول خدا سپاه اسلام را به شام اعزام فرمود. وقتی وارد «ذی خشب» گردید، رسول خدا وفات یافت و بسیاری از اعراب اطراف مدینه مرتد شدند.
اصحاب رسول خدا با ابوبکر نشستی را ترتیب دادند و گفتند : ای ابوبکر! سپاه اسامه را بازگردان! چگونه در شرایطی که بسیاری از مردم عرب مرتد شده، میخواهی او را به سوی روم گسیل داری؟!
ابوبکر گفت : سوگند به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر سگها پای همسران رسول خدا را هم گاز بگیرند، سپاه اسامه را باز نخواهم گردانید و پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین نخواهم کشید!
سپاه اسلام در حرکت خود به سوی شام، هر گاه از کنار هر قومی از قبایل عرب رد میشدند میگفتند : «اگر مسلمان در مدینه قوی و قدرتمند نمیبودند، هیچگاه این سپاه از مدینه خارج نمیگردید!
به همین سبب ترس آنها را در برگرفت و از رویارویی با مسلمانان در مدینه خودداری ورزیدند!
این برکت التزام و پایبندی به سنّت و روش رسول خدا است که نمونة آن اقدام ابوبکر به اعزام سپاه اسامه بود! »
پدیدة مانعین زکات
چهارمین مشکل پیش روی حضرت ابوبکر صدیق خودداری برخی از اعراب از پرداخت زکات و سوداگریها و پیشنهادهای فریبندة آنان بود.
موضعگیری و تعامل ابوبکر صدیق با این پدیده برخاسته از پایداری او برحق و سعی و رغبتش به خودداری از دادن کمترین امیتاز و عدم معامله و کوتاه آمدن و سستی در هر گونه اوضاع و احوال سختی بود!
محمدبن اسحاق میگوید : پس از وفات رسول خدا به غیر از دو پایگاه اسلام یعنی مکّه و مدینه بقیه مردم عرب راه کفر و ارتداد را در پیش گرفتند.
... طایفههای «اسد و غطفان» به ریاست طلیحه بن خویلد اسدی
... «کِنده» به ریاست اسود عنسی
... طایفه «ربیعه» به ریاست معروربن نعمان
... طایفه «حنیفه» به ریاست مسيلمه بن حبیب کذّاب
... طایفه « سُلَیم» به ریاست فجاءه بن عبدیالیل
... طایفه «تمیم» به ریاست سجاح بنت الحارث
همه آن طوایف مرتد شدند و از اسلام برگشتند.
قاسم بن محمد ابوبکر میگوید : طوایف اسد و غلطفان و طیء بر ریاست طلیحه بن خویلد اسدی اتفاق نظر پیدا کرده و هیئتهایی را روانة مدینه نمودند، تا در مورد پرداخت نکردن زکات با ابوبکر و مسلمانان گفتگو کنند!
آنها گفتند : حاضریم نماز بخوانیم، ولی حاضر به پرداخت زکات نیستیم، چون آن را نوعی جزیه و مالیات میدانیم! ما تا وقتی رسول خدا بود زکات میدادیم، اما پس از وفات او حاضر به دادن زکات به هیچ کس نیستیم!
تعداد قبایلی که از دادن زکات خودداری میکردند، بسیار زیاد شده و به این آیه از قرآن استدلال میکردند که ( (التوبه : 103)
«(ای پیامبر!) از اموال آنان زکات بستان! تا بدین وسیله ایشان را از مالپرستی و تنگ چشمیها پاک گردانی و در راه کمال قرار دهی و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن، که قطعاً دعا و آمرزش تو مایه آرامش ایشان است.»
میگفتند : زکات به کسی میدهیم که دعای او برای ما آرامش داشته باشد، که آن هم تنها رسول خدا بود و اکنون که ایشان فوت کرده، به هیچ کس دیگری زکات نخواهیم داد!
یکی از شعرای آنها این رباعی را سروده بود که :
اطعنا رسول الله ما کان بیننا
فیالعباد الله : مالأبی بکر؟
أیورثنا بکراً اذامات بعده
و تلک لعمر الله قاصمه الظّهر!
«تا زمانی که رسول خدا در میان ما او را اطاعت میکردیم، ای بندگان خدا! ابوبکر را چی شده است؟ مگر پس از مرگ خود ابوبکر را برای ما بر جای نهاده (تا از ما زکات بگیرد) سوگند به خداوند چنین چیزی کمرشکن است!»
برخورد با مانعین زکات
تعدادی از اصحاب خواستار نشان دادن نرمش در مقابل آنانی بودند که زکات نمیدادند. و نظرشان این بود که لازم است با پیشنهاد آنها مبنی بر اقامة نماز و خودداری از دادن زکات موافقت شود. زیرا پس از آنکه ایمان در دلهایشان قوّت گرفت، اقدام به دادن زکات هم خواهند کرد.
آنان به ابوبکر گفتند : بگذار تا زمانی که ایمانشان استوار شود، زکات ندهند، بعد از آن خود اقدام به دادن زکات خواهند کرد، اقامة نماز را از آنان بپذیر! و با آنها با الفت و مهربانی رفتار کن!
اما ابوبکر صدیق با توجه به پایداری و تعهدش به اجرای حق و حقیقت به پیشنهاد
اصحاب پاسخ منفی داد و حاضر به معامله و سازش با آنان نشد و فرمود :
«سوگند به خداوند چنانچه از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند، خودداری کنند، با ایشان با مقابله خواهم پرداخت، زیرا زکات حقی است که بر اموال واجب گردیده، سوگند به خدا با کسانی که قائل به تفاوت میان نماز و زکات باشند خواهم جنگید!
وقتی ابوبکر صدیق عزم خود را برای جنگ با آنهایی که زکات نمیدهند، جزم نمود، عمربن خطاب در این مورد با او به گفتگو نشست، که نهایتاً ابوبکر توانست عمر را نیز به قبول دیدگاه خویش قانع نماید!
ابوهریره میگوید :
عمربن خطاب به ابوبکر صدیق گفت : به چه دلیل با آنان بجنگیم؟ در حالی که رسول خدا فرمودهاند : به من دستور داده شده با مردمی باید جنگید که به الوهیت خداوند و رسالت محمد شهادت نمیدهند اما هنگامی که به آن اقرار کردند، جان و مال آنان برایم محترم است، مگر آنکه حقی بر آنها تعلق گیرد.»
ابوبکر صدیق فرمود : سوگند به خداوند اگر از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند خودداری کنند، به خاطر آن با ایشان خواهم جنگید! زکات حقی است که بر دارایی تعلق میگیرد سوگند به خداوند با کسی که قائل به تفاوت میان اقامهی نماز و دادن زکات باشد، خواهم جنگید!
عمربن خطاب گفت : پس از اصرار ابوبکر متوجه شدم خداوند قلب ابوبکر را متوجه جنگ با آنان نموده و دریافتم که حق همان است!
حضرت عمربن خطاب به ظاهر حدیث که به آن استدلال نموده متوسل گردیده بود. که پس از اقرار به شهادتین جان و مال مصون خواهند بود، اما به نکته ظریف و دقیقی که ابوبکر در ارتباط میان نماز و زکات و عدم تفاوت میان آنها دریافته بود و استواری او بر حق و خودداری از سازش و کوتاه آمدن، توجه ننموده بود :
در مورد مقابله با کسانی که زکات نمیدادند حق به جانب ابوبکر بود. به همین خاطر خداوند دل عمربن خطاب و دیگر اصحاب را به رأی او متمایل گردانید و با جنگ با آنها – هر چند با مرتدین همراهی ننمایند – خداوند متعال فرمودهاند :
) (
(التوبه : 5)
«اگر توبه کردند و نماز را اقامه نموده و زکات را پرداخت کردند، راه را برایشان باز گذارید!.»
ابن عمر از رسول خدا روایت میکند که فرمودهاند :
«اسلام بر روی پنج پایه نهاده شده است : شهادت به الوهیت و وحدانیت خداوند و اینکه محمد فرستاده خداوند است و اقامه نماز، و دادن زکات و رفتن به حج و روزة ماه رمضان.»
میبینیم که در آیهای که بیان شد و این حدیث نماز و روزه در کنار هم قرار گرفته و میان آنها تفاوتی قائل نشده است!
حتی در روایت دیگری از حدیثی که عمربن خطاب به آن استدلال نموده و شهادتین و نماز و روزه در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند!
عبدالله بن عمر از رسول خدا روایت نموده است : که فرمودهاند :
«به من فرمان داده شده با مردمی بجنگم، تا وقتی که به الوهیّت خداوند و رسالت محمد شهادت داده و نماز را خوانده و زکات دهند، هر گاه چنان کردند، جان و دارایی آنان در امان خواهد بود، مگر آنکه حقی اسلامی بر آنها تعلق بگیرد، که پس از آن حسابشان با خداوند خواهد بود.»
هر گاه آن موضعگیری ابوبکر را نسبت به کسانی که زکات نمیدادند، و تعهد و پایداری و استواری او را در اجرای حق و حقیقت به یاد میآوریم بیشتر به صحت و درستی آن پی میبریم! و برای ما این سؤال مطرح است که اگر ابوبکر در برابر آنان کوتاه میآمد و با آنها به سازش میپرداخت و در دفاع از حق پایداری نمینمود، وضع و حال اسلام و مسلمانان به کجا میانجامید!؟
استقرار امور
در عصر خلافت حضرت ابوبکر صدیق امور حکومت اسلامی سر و سامان گرفت!
او با کسانی که زکات نمیدادند و مرتدین به رویارویی پرداخت و مدعیان نبوت را سرکوب نمود و (اسود عنسی) در یمن و (مسیلمة) کذاب در یمامه کشته شدند، (طلیه بن خویلد) و (سجاج بنت الحارث تمیمی) بار دیگر به دامن اسلام بازگشتند!
در ایام خلافت ابوبکر صدیق، فتوحات مسلمانان آغاز گردید. و اجازه داد در دو جبهه جهاد علیه کفار آغاز شود!
جبهة اول : جبهة عراق برای مبارزه با مجوسیان ایران بود، که فرماندهی سپاه مسلمانان را سردار نامی اسلام «مثنی بن حادثه شیبانی» بر عهده داشت که وارد جنگهای سختی با مجوسیان ایرانی گردید و در همة آنها غلبه و پیروزی از آن او بود!
پس از آنکه خالدبن ولید جنگ با مرتدین و مانعین زکات در جزیره العرب را به پایان برد و بر مسیلمة کذاب و لشکریان او پیروز گردید، حضرت ابوبکر به او دستور داد که برای بدست گرفتن فرماندهی سپاه اسلام به سوی جبهة عراق حرکت کند و جهاد علیه مجوسیان ایرانی را رهبری کند!
مثنی بن حارثه همراه افراد تحت فرمانش به سپاه اسلام به فرماندهی خالد محلق گردید و جنگهای پیروزمندانة بسیاری را علیه مجوسیها ترتیب دادند.
جبهة دوم : جبهة شام بود که در آن مسلمانان وارد جنگ با بزرگترین و قویترین حکومت در آن عصر حکومت روم گردیدند.
وفات ابوبکر صدیق
خلافت ابوبکر صدیق زمان زیادی طول نکشید، زیرا پس از دو سال و سه ماه و ده روز – یعنی در روز سهشنبه 22 جمادیالآخر سال سیزدهم هجری در عمر 63 سالی – یعنی درست به اندازه عمر رسول خدا – وفات یافت!
حضرت ابوبکر به خاطر وفات رسول خدا همیشه اندوهگین بود!
عبدالله بن عمر میگوید : وفات حضرت ابوبکر به سبب حزن و اندوه بسیار او برای وفات رسول خدا بود که بعد از وفات او روزبه روز و ضعیف و ضعیفتر میشد که نهایتاً به دنبال تبی کوتاه وفات یافت.
عایشه میگوید : در روزی سرد پدرم (ابوبکر) حمام کرد که دچار تب و لرز گردید، و مدت پانزده روز، بیمار و خانهنشین شد و نتوانست برای امامت نماز به مسجد برود که در آن مدت عمر بن خطاب پیشنماز مردم بود.
مردم دسته دسته به عیادت او میآمدند، بعضی گفتند : اجازه میدهی طبیبی را بر بالین تو بیاوریم؟
فرمود : طبیب مرا دیده است!
گفتند : در مورد بیماری تو چه گفت؟
گفت : به من گفت (انی فعال لما اُرید) من خواست خود را قطعاً عملی میکنم!
عایشه میگوید : وقتی ابوبکر بیمارشد، که بر اثر آن بیماری وفات یافت، گفت : بیینید از وقتی که مسئولیت امر مسلمانان، به عهدة من نهاده شده چه چیزی بر اموالم افزوده شده است؟ آن را به خلیفه پس از من اطلاع داده و به بیتالمال مسلمانان بازگردانید، نباید چیزی از بیتالمال در میان دارایی من باشد!
پس از وفات او دریافتیم که از خود تنها بردهای اهل «نوبه» و شتری برای آوردن آب و وسیلهای برای تیز کردن شمشیر و رواندازی که پنج درهم هم نمیارزید! بر جای نهاده است!
آنها را نزد عمر بن خطاب فرستادیم تا در بیتالمال قرار دهد!
عمر وقتی آنها را دید گریست و گفت : خداوند ابوبکر را مورد رحمت0 خویش قرار دهد که مسئولیت سنگینی را برای مسئولین بعد از خود برجای نهاده است!
عایشه میفرماید : «وقتی پدرم در آخرین لحظات عمر خویش قرار داشت، سر از بالین برداشت و نشست و شهادتین راگفت، و سپس به من فرمود :
«دختر عزیزم! محبوبترین بازماندهام در بینیازی تویی و سختترین کس در نیازمندی بعد از من تویی، اگر چه بیست نهال خرما را از دارایی خود – که از درختان نخل به دست میآورند – به تو دادهام، اما برادران و خواهرانی داری که آنان هم وارث من هستند.
گفتم : پدر آنان برادرم هستند، اما کدام دو خواهر را میفرمایی!؟ (یکی از آنها اسماء و دیگری) حمل همسرم حبیبه، زیرا فکر میکنم که حمل او دختر باشد!»
وقتی او وفات یافت، همسرش حبیبه بنت خارجه دختری را به دنیا آورد، که او را ام کلثوم نام نهادیم!
این یکی از کرامتهای حضرت ابوبکر صدیق است، که پیشبینی نمود همسرش حبیبه دختری را به دنیا خواهد آورد.
منظور حضرت ابوبکر از دو برادر و دو خواهر عایشه، عبدالرحمن محمد و اسماء و امکلثوم بود.
عایشه میگوید : همان روزی که پدرم وفات یافت از من پرسید : رسول خدا با چند تکه پارچه کفن شد؟
گفتم : با سه لایه!
پدرم گفت : این دو پیراهنم را خوب بشورید، و پیراهن دیگری را برایم خریداری کنید!
گفتم : پدر وضع مالی ما که خوب است چرا اجازه نمیدهی سه پیرهن تازه برای تو خریداری کنیم؟
پدرم گفت : «زندهها بیشتر به پوشیدن لباس تازه نیاز دارند، تا مردهها آن پیراهنهایی را هم که بر تن من میکنید پوسیده و از بین میروند.»
کاندید ابوبکر صدیق برای خلافت
حضرت ابوبکر صدیق خیر و مصلحت مسلمانان را در این دید که خلیفة پس از خود را به مردم پیشنهاد کند، و این پیشنهاد او به معنای انتصاب و تعیین خلیفه نبوده بلکه صرفاً یک پیشنهاد و رأی بوده و تصمیمگیری برای انتخاب شخص مورد نظر و بیعت با او و یا مخالفت با آن وانتخاب شخصی دیگر از آن و حق مردم بوده است زیرا مسئولیت خلافت تنها بعد از بیعت و موافقت و انتخاب مسلمانان با اوست که مشروعیت پیدا میکند.
عزالدین ابن اثیر مورخ مشهور در کتاب «الکامل فی التاریخ» مطالب مختصر و مفیدی را در مورد پیشنهاد و خلافت حضرت عمر توسط حضرت ابوبکر چنین آورده است!
او میگوید : در آخرین روزهای عُمْر ابوبکر که در بستر بیماری قرار داشت، عبدالرحمن بن عوف را فراخواند و خطاب به او فرمود :
«نظرت در مورد عمر بن خطاب چیست؟
گفت : او از تمام کسانی که تو در نظر داری شایستهتر است، اما اندکی سختگیری در او هست!
ابوبکر گفت : سختگیری او به خاطر نرمشی است که او در من میبیند، چنانچه زمام امور به دست او سپرده و خلیفه مسلمین شود، بسیاری از آن سختگیریها را کنار میگذارد. من خود عملاً چنین چیزی را در او دیدهام، زیرا هر گاه من بر کسی خشمگین شدهام، او مرا به عفو و نرمش با او فرامیخواند و هر گاه با کسی به آرامی رفتار میکردم، خواستار قاطعیت با او بود!
پس از آن ابوبکر عثمان بن عفان را فراخواند و به او فرمود :
نظر تو در مورد عمر بن خطاب چیست؟
عثمان گفت : باطن او از ظاهرش بهتر است و کسی مانند او در میان ما نیست.»
ابوبکر به عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عفان گفت :
«در این رابطه با هیچ کسی سخنی نگویید!
پس از آن طلحهبن عبیدالله نزد ابوبکر آمد و گفت : چگونه عمربن خطاب را برای جانشینی خود پیشنهاد کردهای و خود میبینی که با مردم چگونه رفتار میکند و این در حالی است که تو هنوز زندهای؟ چه برسد به روزی که او با خود به تنهایی زمام امور مردم را به دست گیرد آن وقت چه خواهد شد، تو داری به ملاقات پروردگارت میروي و قطعاً در مورد مردم از تو سؤال خواهد فرمود!!
ابوبکر گفت : مرا کمک کنید بنشینم!
پس از آنکه نشست خطاب به طلحه گفت : مرا از محاسبة حضور خداوند میترسانی؟! هر گاه پروردگارم در این مورد از من سؤال فرمود : خواهم گفت که برای رهبری مردم بهترین فرد را پیشنهاد کردهام!
پس از آنکه ابوبکر عثمان بن عفان را به تنهایی فراخواند تا پیشنهاد او را برای کاندیدای عمر بن خطاب بنویسد!
به عثمان گفت : بنویس!
بسمالله الرحمن الرحیم
اما بعد : ...!
ولی ناگهان حضرت ابوبکر بیهوش شد و نتوانست سخنانش را ادامه دهد!
عثمان از این موضوع نگران شد که نکند ابوبکر قبل از مرگ نتواند نام کاندیدای مورد نظرش را برای خلافت بگوید و در نتیجه مسلمانان دچار چند دستگی شوند!
در حالیکه ابوبکر بیهوش بود، عثمان بن عفان نوشت
اما بعد : من عمربن خطاب را برای رهبری شما پیشنهاد میکنم. و در این مورد به غیر از خیر و مصلحت شما نظر دیگری ندارم!
پس از لحظاتی ابوبکر صدیق به هوش آمد و خطاب به عثمان فرمود : آنچه را نوشتهای بخوان!
عثمان آنچه را که نوشته بود خواند!
ابوبکر پس از گفتن تکبیر خطاب به عثمان گفت : به این دلیل نام عمر را نوشتی که نگران بودی پس از مرگ من مردم دچار چند دستگی شوند!؟
عثمان گفت : آری به همین خاطر بود.
ابوبکر فرمود : به خاطر اسلام و مسلمانان خداوند تو را پاداش عطا فرماید!
بعد از آن ابوبکر صدیق برای مردمی که در اطراف او جمع شده بودند، پیشنهاد مکتوب خود را خواند و خطاب به آنان فرمود :
«من یکی از خویشاوندان خود را برای خلافت پیشنهاد نکردهام، من عمر را پیشنهاد نمودهام (اگر او را به خلافت انتخاب کردید) از او اطاعت کنید! سوگند به خداوند من در مورد تمام جوانب این نظر خود کوتاهی نکردهام! »
توصیه ابوبکر صدیق به عمر فاروق
پس از آن ابوبکر صدیق، عمر فاروق را فراخواند و مسائل جامع و مهمی را به او توصیه و سفارش نمود، برخی از مطالبی که فرمود این بود که :
«ای عمر! پرهیزکار باش! بدان خداوند کار روز را در شب انجام دادن و کار شب را به روز انداختن نمیپذیرد. و تا فرضیهای انجام نپذیرد خداوند مستحبی را قبول نمیفرماید.
سنگینی و ارزش اعمال انسان در قیامت به پیروی او از حق در دنیا بستگی دارد، و شایسته است میزانی که فردای قیامت، حق در آن نهاده میشود، سنگین باشد. و سبکی و بیارزشی اعمال انسان در قیامت به خاطر پیروی از باطل است. و شایسته است میزانی که در فردای قیامت، باطل در آن نهاده میشود، سبک و بیارزش باشد!
خداوند وقتی از اهل بهشت یاد فرموده، به بهترین اعمال آنها اشاره نموده و از کردار بدشان سخنی نگفته، هر گاه آنان را به یاد میآورم، میترسم که به آنها ملحق نشوم!
از طرف دیگر وقتی خداوند در مورد دوزخیان صبحت میکند به خاطر اعمال بد و زشتشان است. اعمال خوبشان را رد میکند و نمیپذیرد، هر گاه آنان را به یاد میآورم، امیدوارم که از جمله آنان نباشم!
این به آن خاطر است که انسان هم شوق و رغبت پیدا کند و هم هراس و رهبت، که از یک طرف به رحمت خداوند مطمئن نباشد و از طرف دیگر از فضل و رحمتش ناامید نگردد!!
چنانچه توصیه مرا مراعات نمایی، بیش از هر چیزی به مرگ علاقمند خواهی بود، و مرگ هم به سراغ تو خواهد آمد، اما اگر این را به دست فراموشی سپردی، بیش از هر چیز از مرگ در هراس خواهی بود، اما از دست آن رهایی نخواهی یافت!!»
آخرین لحظات عمر ابوبکر صدیق
وقتی ابوبکر صدیق در آخرین دقایق عمر خویش قرار داشت، عایشه امالمؤمنین نزد او بود و این شعر را میخواند که :
لعمرک ما یغنی الثّراء عن الفتی
إذا حشرجت یوماً و ضاق بها الصّدر
«به جان تو سوگند! آنگاه که رادمرد وبزرگوار به لحظات پایانی عمر خود برسد و نفسهای آخر را بکشد، شایسته نیست که او را در دل خاک پنهان کنند!»
حضرت ابوبکر از این سخن او ناراحت شد و به او فرمود : این چنین مگو! بلکه این آیه را بخوان که :
) =================( (ق : 19)
«جان دادن (سرانجام فرا میرسد و) به راستی، این همان چیزی است که از آن کناره میگرفتی وگریزان بودی.»
حض�%
در روز پنجشنبه هشتم ماه ربیعالأول – یعنی پنج روز قبل از وفاتش از منزل عایشه خارج و به مسجد تشریف بردند، و در آنجا خطابة بسیار مهم و مؤثری – که آخرین سخنان او در میان جمع مسلمانان بود – ایراد فرمودند.
این سخنان در واقع همان مطالبی بود که ایشان قصد نوشتن آن را خطاب به مسلمانان داشتند و میخواستند نظر خود را در مورد خلافت حضرت ابوبکر بیان نمایند.
تعدادی از اصحاب از جمله : ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ام سلمه و امالمؤمنین عایشه آن خطابه رسول خدا را نقل کردهاند.
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش فرمودند : «از هفت مشک که درهایشان باز نشده باشد، بر روی من آب بپاشید تا بتوانم میان مردم بروم و توصیههایی را به آنان بنمایم.»
عایشه میگوید : ما از هفت مشک بر روی جسم رسول خدا آب میریختیم تا اینکه با دستان خود اشاره فرمودند، که کار خود را انجام دادید و کافی است
.»
ام سلمه میگوید : رسول خدا در حالی که سر مبارکش با پارچه بسته شده بود، وارد مسجد گردید وقتی روی منبر رفت، همه برای شنیدن کلام رسول خدا سر تا پا گوش شدند.»
رسول خدا در آن خطبه راجع به فضل و منزلت ابوبکر صدیق بر دیگر اصحاب سخن گفتند، سخنان او اشارهای به این موضوع بود که پس از مرگ او در جانشینی دچار نزاع و اختلاف نشوند!»
ابوسعید خدری میگوید : رسول خدا در سخنان خود فرمودند : «خداوند یکی از بندگان خود را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او هست مختار گردانید، اما آن بندة خدا آنچه را که نزد خداوند است برگزید!!»
ابوبکر صدیق که در میان مردم بود، متوجه منظور رسول خدا گردید، و اشک از چشمانش جاری گردید، و خطاب به او فرمود : «پدر و مادرم فدایت شوند یا رسولالله! ما پدران و مادران خود را فدای تو میکنیم!»
ابوسعید خدری گفته است : «ما از گریة ابوبکر در شگفت شدیم، و او به ما گفت: که منظور رسول خدا خود ایشان بوده و آن سخن نشانة نزدیک شدن زمان وفات ایشان است.»
یکی از مطالبی که رسول خدا در سخنان خود راجع به فضل ابوبکر صدیق گفتند این بود که در زمینة مصاحبت و استفاده از ثروت بیش از هر کسی به ابوبکر اعتماد داشتهام، اگر قرار بود غیر خداوند را به عنوان دوست برگزینم، ابوبکر را انتخاب میکردم، اما میان امت او بر پایه اسلام محبت و مودّت وجود دارد، زیرا خداوند همچنان که ابراهیم را به عنوان خلیل خود برگزید، مرا نیز خلیل خویش گردانیده است.»
سپس فرمود: «همة درهایی که به مسجد باز میشوند، بسته شوند، به غیر از دری که ابوبکر از آن وارد مسجد میگردید.»
این بدان علت بود که برخی از اصحاب که منزلشان کنار مسجد بود، دری را برای خود ساخته که از آن وارد مسجد میشدند، به همین خاطر رسول خدا دستور فرمود که همه آن درها به غیر از دری که منزل حضرت ابوبکر به مسجد باز میشد بسته شوند!
برخی از علما این اقدام رسول خدا را به نوعی جلب توجه مسلمانان برای انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه تفسیر میکنند، انگار خلافت بابی است که ابوبکر برای امامت مسلمین ازآن وارد مسجد میشود!
یکی دیگر از نکاتی که در آن نطق به آن اشاره کرد این بود که، مسلمانان مهاجر را به رفتار پسندیده با مردم انصار توصیه فرمود و برای شهدای احد ازخداوند طلب مغفرت نمود، و مسلمانان را از مسجد گردانیدن مقبرهها بر حذر داشت، و در اینباره فرمودند :
«مردمی که پیش از شما بودند، قبر پیامبران و صالحان خویش را مسجد و عبادتگاه نمودند، شما آنها را به صورت مساجد در نیاورید، من شما را از این کار برحذر میدارم!»
پس از آنکه رسول خدا سخنانش را تمام کرد، او را به منزل عایشه بازگردانیدند، کمکم درد و بیماری او بیشتر و سختتر گردید. »
همان روز (پنجشنبه)، رسول خدا نتوانست همراه با مسلمانان نماز جماعت را اقامه فرماید، به همین خاطر دستور فرمود که کسی امامت نماز را انجام دهد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن زمعه بن الاسود روایت نموده که : «من و تعدادی از مسلمانان به عیادت رسول خدا رفته بودیم، دیدیم که بیماری ایشان شدیدتر شده بود،او بلال بن رباح را فراخواند که اذان بگوید تا مسلمانان را به نماز فرابخواند!
رسول خدا فرمود : به یکی بگویید پیشنماز بشود! ابن زمعه میگوید : من از منزل رسول خدا بیرون رفتم عمربن خطاب را در میان مردم دیدم، ولی ابوبکر آنجا حضور نداشت!
گفتم : یا عمر امامت نمازا را انجام بده!
وقتی عمر بن خطاب برای اقامه نماز برخاست و با توجه به صدای بلند او – رسول خدا صدایش را شنید، و متوجه شد که اوست، ابوبکر کجاست؟ خداوند و مسلمانان (امامت غیر ابوبکر) را نمیپذیرند، و این سخن را دوباره تکرار فرمود!»
پس از آن کسی را دنبال ابوبکر صدیق فرستادند او آمد و امامت و پیشنمازی نمازگزاران را انجام داد!
سپس عمر بن خطاب، خطاب به ابن زمعه گفت : این چه کاری بود که کردی؟ سوگند به خداوند وقتی به من گفتی امامت نماز را انجام بدهم، فکر میکردم که رسول خدا مرا به آن امر فرموده است و الاّ آن کار را نمیکردم!
عبدالله بن زمعه گفت : رسول خدا به من دستور نفرموده بود که به تو بگویم، پیشنماز بشوی، اما وقتی ابوبکر را ندیدم تو را از همه شایستهتر دانستم.
پس از آن بود که رسول خدا به صراحت به ابوبکر صدیق امر فرمود که در غیاب او امامت مردم را به عهده بگیرد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت مینماید که : «وقتی رسول خدا در بستر بیماری بود فرمود : به ابوبکر بگویید : پیشنماز مردم بشود!
گفتم : یا رسول الله! ابوبکر انسانی رقیقالقلب و نرمخوست او هر گاه قرآن را قرائت میکند نمیتواند جلو اشکهایش را بگیرد، وقتی بر جای تو بنشیند، پیشنمازی مردم برای او سخت است! بهتر نیست کسی دیگر را به عنون امام جماعت تعیین فرمایی؟!
عایشه میگوید : هدف من از این سخن این بود که از بدبین شدن مردم نسبت به پدرم نگران بودم، زیرا میدانستم هر کس بر جای رسول خدا بنشیند، بسیاری از مردم با چشمی دیگر او را نگاه میکنند و آن را به فال بد میگیرند! به همین خاطر میخواستم نظر رسول خدا را در مورد پیشنماز نمودن پدرم تغییر بدهم!
عایشه در ادامه میگوید : من دو سه بار از رسول خدا خواستم در مورد تعیین پدرم به عنوان امامت مردم تجدید نظر فرماید :
اما رسول خدا فرمود : به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم بشود، و بیش از این کارشکنی نکنید!»
عایشه میگوید : از آن روز ابوبکر امامت نماز جماعت را با مردم آغاز کرد و پنج روز بعد از آن رسول خدا وفات یافت!
آخرین امامت رسول خدا
آخرین نمازی که در آن رسول خدا پیشنمازی جماعت مسلمانان را بر عهده داشت، نماز ظهر روز پنجشنبه هشتم ربیعالأول بود.
أسود از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا دستور فرمود که به ابوبکر بگویید، پیشنماز مردم بشود!»
ابوبکر برای اقامه نماز جماعت به مسجد رفت.
وقتی برای نماز اقامه گفته شد، ابوبکر جلو ایستاده تا امامت نماز را انجام دهد! رسول خدا در آن لحظات تا حدودی احساس آرامش میکرد و دردش کمتر شده بود، در حالی که عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابیطالب زیر بغل او را گرفته بودند، وارد مسجد گردید، وقتی ابوبکر رسول خدا را دید، خواست که جای خود را ترک کند و رسول خدا امامت نماز را انجام دهد، اما رسول خدا به او اشاره فرمود که در جای خود بماند!
عباس و علی رسول خدا را در کنار ابوبکر بر زمین نشاندند و ابوبکر در طرف راست او ایستاد!
این رسول خدا بود که در حالت نشسته امامت نماز را برعهده گرفت و ابوبکر در حالت ایستاده به او اقتداء نمود و مردم با همراهی ابوبکر نماز را به صورت جماعت خواندند!!»
پس از اقامة نماز ظهر روز پنجشنبه رسول خدا به خانه عایشه بازگشت و بعد از آن به سبب شدت بیماری نتوانست با مردم نماز جماعت را اقامه نماید!
رسول خدا سه روز کامل – یعنی روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه – را به علت شدت بیماری توانایی خروج از منزل و دیدار با مردم و شرکت در نماز جماعت را نداشت.
در بامداد روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول که مردم نماز صبح را به امامت ابوبکر صدیق اقامه مینمودند، رسول خدا پرده دری را که از منزل عایشه به مسجد باز میشد، کنار زد و به صفوف نمازگزاران نگاه کرد و تبسمی فرمود :
انس بن مالک – که در خدمت رسول خدا بود – میگوید : رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.
نگاهی همراه با وداع
انس بن مالك در ادامه میگوید : بامداد روز دوشنبه، نماز جماعت به امامت ابوبکر بر پا گردید، در حالی که ما پشت سر ابوبکر به نماز ایستاده بودیم، رسول خدا پردة دری را که به مسجد باز میشد، کنار زد و مسلمانان را که برای انجام نماز جماعت به صف ایستاده بودند نظاره میکرد، وقتی چهره مبارک را دیدیم، هیچ منظرهای زیباتر از صورت او را ندیده بودیم و به راستی بسیار عجیب بود، چهره او انگار صفحهای از قرآن بود، او تبسمی شیرین بر لب داشت!
از دیدن رسول خدا به شدت شادمان و شیفته شده بودیم. ابوبکر پشت سر خود را نگاه کرد به گمان اینکه رسول خدا قصد دارد برای اقامه نماز وارد مسجد شود، اما رسول خدا اشاره فرمود که نمازتان را ادامه داده و بخوانید.
پس از آن پرده را انداخت و ما نماز صبح را به امامت ابوبکر اقامه نمودیم.
این آخرین باری بود که مسلمانان رسول خدا را در حال حیات میدیدند و آخرین باری بود که رسول خدا از آنجا صف نمازگزاران را نگاه میکرد.
رسول خدا با آن نگاه پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت و با آن تبسم شیرین خویش در واقع با مسلمانان خداحافظی میفرمود!!
بعد از آن نگاه و تبسم شیرین و جذاب رسول خدا و پایان نماز صبح، ابوبکر به منزل دخترش عایشه رفت تا جویای حال رسول خدا شود. وارد منزل که شد فرمود : «عایشه! احساس میکنم که شدت درد و الم رسول خدا کمتر شده و بیماریش بر طرف گردیده، امروز را در منزل دختر خارجه وعده دارم باید نزد او بروم!
دختر خارجه یکی از همسران ابوبکر بود که در منطقه «سنح» که منطقهای با آب و هوای مناسب برای کشاورزی و باغداری بود، که در قسمت شرقی شهر مدینه قرار داشت، زندگی میکرد.
صبح روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول ابوبکر صدیق سوار بر مرکب به قصد «سنح» به راه افتادم. »
وقتی عبدالله بن مسعود به عیادت رسول خدا رفت، دید که رسول خدا به شدت تب کرده است.
و میگوید : «حضور رسول خدا که رفتم، دیدم که تب شدیدی دارد، دستم را روی بدن مبارک ایشان گذاشتم گفتم : یا رسول الله! به شدت تب کردهای!
فرمود : آری! من به اندازه دو نفر از شما تب میکنم!
گفتم : حتماً پاداشت هم دو برابر است!
فرمود : آری! سوگند به خداوندی که جانم در اختیار ارادة اوست هیچ مسلمانی بر روی زمین نیست که به مصیبتی چه بیماری و یا غیربیماری دچار شود، مگر آنکه خداوند مانند ریزش برگ درختان گناهان او را بخشیده و از بین میبرد!»
عایشه گفته است : «در طول عمرم کسی را همچون رسول خدا که بر اثر بیماری دچار درد و ناراحتی زیادی شده باشد ندیده بودم.»
از طرف دیگر اسامه بن زید همراه با سپاه اسلام در «جُرف» اردو زده بودند، وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شد قبل از ظهر روز دوشنبه حضور رسول خدا شرفیاب شد!
او میگوید : وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شدیم، من وارد مدینه شدم بسیاری از سپاه اسلام نیز همراه من به مدینه بازگشتند. وارد منزل عایشه که شدم رسول خدا را در حالی دیدم که از شدت بیماری توان حرف زدن را از دست داده بود! اما او گاهی دستهای خود را به سوی آسمان بلند میفرمود و سپس آنها را بر روی صورت مبارکش میمالید، متوجه شدم که برای من (به عنوان فرمانده سپاه اسلام) دعا میفرماید. »
حضرت عایشه آخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا را که چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول بود. اینگونه به تصویر کشیده است :
او میگوید : «وقتی رسول خدا به شدت درد میکشید، گاهی عمامهاش را بر روی چهره خود میکشید هنگامی که تب میکرد آن را از روی صورت خویش بر میداشت، و در همان حال میفرمود : خداوند یهودیان و مسیحان(نَصارا) را که قبور پیامبران خویش را عبادتگاه کردهاند، مورد لعن و نفرین قرار میدهد!»
عایشه در ادامه میگوید : «من در لحظات پایانی و آخرین نفسهای رسول خدا بالای سر او بودم، درکنار ظرف آبی نهاده بودیم که دست خود را داخل آن میکرد و چهرة مبارکش را با آن خیس میکرد و میفرمود : «لااله الاّ الله» به راستی مرگ را سختیهایی است! خداوندا! مرا در برابر سختیهای مرگ یاری فرما!»
عایشه همچنین میفرماید : «ما در این مورد با یکدیگر صحبت میکردیم که قبل از آنکه به رسول خدا میان انتخاب مرگ و زندگی اختیار داده شود، جان او گرفته نمیشود. در آن حالت سخت بیماری، او دچار حالت خاصی شد و میشنیدم که میفرمود : «همراه با آنانی که خداوند ایشان را از نعمتهای خویش بهرهمند نمود، همراه با پیامبران و صادقان و شهیدان و صالحان، به راستی آنان همنشینان خوبی هستند.» متوجه شدیم که او را میان زندگی دنیا و آخرت مخیّر نمودهاند و او زندگی در آخرت را برگزیده است.»
آخرین کلام رسول خدا
عایشه میگوید : سر رسول خدا را در آخرین لحظات عمر مبارکشان بر روی زانوی من بود، و قبل از اینکه وفات نمایند به آخرین سخنان او گوش میدادم. او داشت میفرمود :
اللهمّ اغفرلی، و ارحمنی، و الحقنی بالرّفیق الأعلی!
«پروردگارا! مرا ببخشای و با من مهربان باش و به همراهان ملکوتی مرا ملحق بفرما!»
ام المؤمنین عایشه میفرماید : «این نعمت کمی نیست که رسول خدا در خانة من و هنگامی که سر مبارک او بر روی زانوی من بود، وفات یافت و هنگام مرگ اشکهایم با آب دهان و عرقهای پیشانیش درهم آمیخت.»
عایشه در ادامه میگوید : قبل از وفات رسول خدا برادرم عبدالرحمن ابیبکر به عیادت او آمد و در حالی وارد منزل گردید، سر رسول خدا در آغوشم بود! عبدالرحمن مسواکی خیس و تازه شسته شده بود را در دست داشت، دیدم که رسول خدا به مسواک او نگاه میکند، متوجه شدم که او دوست دارد مسواک بزند! او به مسواک زدن بسیار علاقمند بود و به آن عادت داشت!
به رسول خدا گفتم : آن مسواک را میخواهی؟
با سر اشارهای نمود که آری آن را میخواهم!
مسواک را با از عبدالرحمن گرفتم و آن را شسته و نرم کرده به رسول خدا دادم!
او چندین بار آن را در دهان مبارک خویش چرخانید و دندانهایش را به خوبی با آن مسواک زد، سپس خواست آن را به من بدهد اما نتوانست و مسواک را از دست مبارک او بر زمین افتاد.
پرواز روح مبارک رسول خدا
عایشه میگوید : در کنار رسول خدا ظرف آبی را قرار داده بودیم، او گاهی دست خود را داخل آن میکرد و چهره مبارکش را با آب خیس مینمود و سپس میفرمود : «لااله الا الله به راستی مرگ را سختیهایی است.»
سپس انگشت سبابه دست چپ خود را بلند میکرد و میفرمود : بلکه بسوی رفیق اعلی، بلکه بسوی رفیق اعلی! به نزد خالق جهان!
در یک لحظه ناگهان روح مبارک او از بدن خارج شد و دستش به میان ظرف آب افتاد!!
نظارهگر آن لحظات بودم ناگهان دیدیم که سر و گردن مبارک او خم و متمایل شد! که نشان میداد روح از پیکر مبارک او خارج گردیده است!!
ام سلمه میگوید : لحظاتی پس از مرگ رسول خدا دستم را روی سینه مبارک او نهادم! آن روز جمع زیادی رفت و آمد کردند، من گرچه غذا پخته و وضو گرفتم، اما عطر و بوی خوش بر دستهایم همچنان باقی بود. »
چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری رسول خدا وفات یافت.
خبر وفات رسول خدا به سرعت در میان مسلمانان منتشر شد. بطوری که همه متعجب، حیرتزده، متأسف و ناراحت گردیده، و حتی عدهای آن را باور نمیکردند!
نطق عمر بن خطاب
ابوهریره میگوید : «وقتی رسول خدا وفات یافت، عمر بن خطاب برخاست و گفت : برخی از منافقین میگویند : رسول خدا فوت کرد! او نمیمیرد و همچون موسیبن عمران نزد خدا رفته! او قبل از آنکه بمیرد، چهل روز از مردم خویش غایب شد و پس از آن بود که میان آنان برگشت و سپس وفات یافت! اما بسیاری از مردم در آن مدت که او غایب بود میگفتند : مرده است!
سوگند به خداوند حضرت محمد نیز همچون حضرت موسی باز خواهد گشت و آنانی را که گفتند : او مرده است، مورد ملامت قرار خواهیم داد!»
سالم بن عبیدالله برای مطلّع کردن ابوبکر از وفات رسول خدا به منطقه سبح در نزدیکی مدینه رفت.
ابوبکر بلافاصله سوار بر اسبی به مدینه آمد و وارد مسجد گردید، دید که مردم در مورد مرگ رسول خدا دو دسته شدهاند، عدهای آن را باور و گروهی دیگر آن را تکذیب مینمایند! اما او چیزی نگفت و با کسی سخن نگفت.
عایشه میگوید : ابوبکر سوار بر اسب از سنح به مدینه آمد و وارد مسجد شد و نتوانست با کسی سخنی بگوید و به کنار پیکر مبارک رسول خدا که پارچه پشمی و پردهای را بر روی آن کشیده بودیم آمد.
پرده را از چهرة مبارک رسول خدا کنار زد، او را در آغوش گرفت و همراه با ناله و زاری چندین بار بر چهره مبارک رسول خدا بوسه زد! و سپس گفت : پدرم و مادرم فدایت شوند! یا رسول الله! هم در زندگی و هم در مرگ چقدر محبوب و دوستداشتنی بوده و هستی!؟ سوگند به خداوند هیچ گاه خداوند تو را دوباره نخواهد میراند، و مرگی که برای تو مقدر شده است، اکنون گذرانیدهای!؟
ابن عباس میگوید : وقتی ابوبکر از کنار پیکر رسول خدا برخاست و به میان مردم آمد، عمر داشت با مردم سخن میگفت.
ابوبکر گفت عمر بنشین!
اما عمر از نشستن خودداری کرد!
برای بار دوم ابوبکر گفت : عمر بنشین!
اما باز هم عمر (در حال و هوای دیگری قرار داشت و انگار سخنان ابوبکر را نمیشنید) و همچنان سخن میگفت.
ابوبکر وقتی دید عمر سکوت نمیکند، خود برروی منبر رفت و به مردم رو کرد، مردم دیدند که ابوبکر میخواهد سخن بگوید، در این هنگام عمر هم به سخنانش پایان داد و همه ساکت شدند تا بدانند ابوبکر میخواهد چه بگوید.
ابوبکر بعد از حمد و ستایش خداوند گفت :
«ای مردم! هر کس محمد را عبادت میکرد، بداند که محمد وفات یافت، هر کس خداوند را عبادت مینماید بداند که خداوند زنده است و هیچگاه نخواهد مرد!»
سپس این آیه را تلاوت فرمود که ( (آل عمران : 144)
«محمد جز پیغمبری نیست که پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، مگر میخواهید به عقب (و جاهلیت) بازگردید؟! و هر کس دچار بازگشت شود (و ایمان واسلام را رها کند) هرگز کوچکترین زیانی را به خدا نمیرسانند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
ابن عباس میگوید : سوگند به خداوند، تا ابوبکر آن آیه را تلاوت نکرده بود، انگار مردم نمیدانستند که خداوند چنین آیهای را نازل فرموده است!؟
همة مردم از سخنان او استقبال کردند و همه آن آیه را تلاوت میکردند و به دیگران یادآور میشدند!
حضرت عمر میگوید : سوگند به خداوند در حال و وضعی غیرعادی قرار داشتم که تنها پس از آنکه ابوبکر آن آیه را تلاوت نمود به خود آمدم و انگار قبلاً آن را نشنیده بود، و آن موقع بود که به واقعیت پی بردم و دریافتم که رسول خدا وفات یافته است، ناگهان از سختی بار مصیبت و اندوه مرگ رسول خدا پاهایم توان تحمل بدنم را از دست دادند و بر زمین افتادم. »
عایشه در مورد سخنان عمر و ابوبکر راجع به مرگ رسول خدا اظهار نظر نموده و گفته است :
«سخنان هر دوی آنها را خداوند برای مردم سودمند گردانید! عمر به مردم در مورد وجود نفاق هشدار داد و به همین خاطر از توطئه منافقان در امان ماندند!
ابوبکر نیز راه حق و هدایت را به مردم نمایاند و ایشان را به گونهای درست توجیه فرمود!!»
بیعت با ابوبکر
در همان روز وفات رسول خدا یعنی روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول در «سقیفة بنی ساعده» ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب شد و با او بیعت صورت گرفت. در بخش دوم به تفصیل در مورد بیعت با او سخن خواهیم گفت.
اما سخن را در رابطه با کفن و نماز میّت و دفن پیکر مبارک رسول خدا ادامه میدهیم.
عایشه در ادامة سخنانش راجع به روزی که رسول خدا وفات یافت و سالهایی که در این جهان زندگی فرمود، مطالبی را بیان نموده است.
عروه بن زبیر از عایشه روایت مینماید که گفته است : «رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول و هنگامی که شصت و سه سال از عمر مبارک ایشان سپری شده بود، وفات یافت. »
روز سه شنبه سیزدهم ربیعالأول کار غسل و کفن و نماز و دفن رسول خدا را آغاز کردند، زیرا روز دوشنبه را به قضیه انتخاب حضرت ابوبکر و بیعت با او مشغول بودند!
کفن و دفن رسول خدا
عکرمه از ابن عباس روایت مینماید که : «خانواده و خویشاوندان رسول خدا از جمله عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و علیبن ابیطالب و فضل بن عباس وقُثم بن عباس و اسامه بن زید و ... کار غسل و کفن رسول خدا را انجام دادند ...»
عبدالله بن زبیر از عایشه روایت مینماید که : «وقتی تصمیم گرفتند رسول خدا را غسل دهند! گفتند : نمیدانیم آیا لباسهای رسول خدا را همچون دیگر مردگان خود از بدن مبارک او بیرون بیاوریم، یا او را همراه با لباسش غسل بدهیم؟! وقتی اختلاف نظر پیدا کردند، خداوند آنان را به نوعی در خواب و بیهوشی دچار کرد، طوری که نمیتوانستند سر خود را بلند کنند، سپس صدایی از گوشه منزل – بدون آنکه بدانند کیست – به ایشان گفت : رسول خدا را بدون آنکه لباسش را بیرون بیاورند شستشو دهند!
آنان برخاستند و رسول خدا را در حالی که تنها یک پیراهن بر تن داشت غسل دادند، بر روی پیراهن آب میریختند و با آن بدن مطهرش را شستشو میدادند! »
پس از پایان غسل او را کفن نمودند!
عروه بن زبیر از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا را با سه لایه پارچه سفید و از نوع «سحولی» یمنی و از جنس پنبه کفن نمودند، و کفن او دارای پیراهن و عمامه نبود. »
پس از پایان کفن پیکر مطهّر رسول خدا، مردم گروه گروه میآمدند نماز میت را بر پیکر مطهّر آن بزرگوار البته نه به صورت جماعت بلکه انفرادی میخواندند.
بدن مطهّر را در منزل میت در روز سهشنبه سیزدهم ماه ربیعالأول انجام گرفت و مردم و زن پیر و جوان و بردگان بر آن نماز خواندند.
عکرمه از ابن عباس روایت مینماید که : «وقتی رسول خدا وفات یافت، اول مردان وارد منزل شده بر بدن مبارک او نماز خواندند، پس از آنان زنان وارد شده و بعد از زنان کودکان و به دنبال آنان بردگان بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را خواندند!»
آنان به صورت فردی و مرتب بدون آنکه پشت سر امامی قرار بگیرند، بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را بر جای آوردند.
خواندن نماز به صورت انفرادی این نبود که امام و پیشنمازی وجود نداشت، در واقع روز قبل مردم با ابوبکر به عنوان امام و سرپرست مسلمین انتخاب شده بود.
شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود به صورت جماعت بر پیکر مبارک رسول خدا نماز میت را نخوانند – همچنان که برخی از علما میگویند – این بوده که هر یک از آنان مستقیماً و بدون امام بر او نماز بخوانند تا تعداد نمازهای که هر یک از او میخوانند تکرار بشود و تمامی مردان و زنان و کودکان و بردگان بر او نماز خوانده باشند!
این یکی از ویژگیهای رسول خداست، اما برای سایر مسلمانان بهتر است نماز میت به صورت جماعت خوانده شود.
در طول روزهای سهشنبه و شب چهارشنبه مسلمانان مرتب بر پیکر مبارک رسول خدا نماز خواندند.
اصحاب رسول خدا در مقابل این پرسش قرار گرفته بودند که آیا رسول خدا را در همان منزل حضرت عایشه به خاک بسپارند؟ یا او را به قبرستان بقیع ببرند؟
عروه از عایشه روایت مینماید که : «ابوبکر صدیق فرموده است : از رسول خدا شنیدم میفرمود : هر پیامبری که در هر مکانی فوت میکرده در همان جا او را به خاک سپردهاند.»
این بدان معنی بود که رسول خدا در همان منزل حضرت عایشه به خاک سپرده شود.
عایشه خوابی را دیده بود و آن را برای پدر که از میان اصحاب رسول خدا بهتر از همه با تعبیر خواب آشنا بود، نقل کرد.
عایشه میگوید : خواب دیدم که سه ماه تابان در حجرهام قرار گرفتند!
ابوبکر صدیق فرمود : اگر خواب تو درست باشد، سه نفر از بهترین انسانهای روی زمین در خانهات دفن خواهند شد!
وقتی رسول خدا وفات یافت، حضرت ابوبکر فرمود : عایشه! این بهترین آن سه ماهی است که در خواب دیده بودی!
همچنان که میدانیم پس از رسول خدا ابوبکر و پس از او عمر بن خطاب در خانة حضرت عایشه به خاک سپرده شدند!»
اصحاب، تختی که پیکر مبارک رسول خدا را بر روی آن قرار داده بودند، به گوشهای از اطاق منتقل کردند و سپس در جای آن قبر مطهر را حفر نمودند!
قاسم بن محمدبن ابیبکر از عایشه روایت نموده که :
«رسول خدا دوشنبه وفات یافت و شب چهارشنبه دفن گردید. »
کار کندن قبر مبارک که پایان یافت، عباس بن عبدالمطلب و علیبن ابی طالب و فضل بن عباس داخل قبر شدند.
حجره حضرت عایشه در شرق مسجد النبی قرار داشت و قبر رسول خدا در زاویه جنوب غربی حجره کنده شده بود!
تا ایام خلافت ولید بن عبدالملک حجره حضرت عایشه در جهت شرقی و خارج از مسجد النبی قرار داست. ولید بن عمر بن عبدالعزیز که والی او بر مدینه بود دستور داد که طرح توسعه مسجد النبی را عملی کند. عمربن عبدالعزیز از طرف شرق اقدام به توسعه مسجد النبی کرد و به همین خاطر حجره حضرت عایشه همراه با قبر مبارک رسول خدا و قبر ابوبکر صدیق و عمر فاروق داخل مسجد قرار گرفتند! »
اصحاب رسول خدا از وفات آن پیامبر بزرگوار، بسیار نگران، اندوهگین و گریستند.
انس بن مالک میگوید : «آن روزی که رسول خدا وارد مدینه شد، همه چیز و همه کسی را نورانی و شادمان کرد، اما روزی که وفات یافت همه جا تاریک و همه به شدت اندوهگین شدند. و زمانی او را نافرمانی مینمودیم دل خود را از ایمان تهی مییافتیم و اینکه تحمل وفات او برای ما بسیار سخت است.
همة مسلمانان به سختی به خاطر وفات رسول خدا اندوهگین بودند، اما دخترش فاطمه بیش از همه حزن و اندوه سر تا پای او را فرا گرفته بود.
ثابت از انس روایت مینماید که : «زمانی که بیماری رسول خدا شدت مییافت و بیهوش میگردید، فاطمه میگفت : وای پدرجان! چقدر سختی میکشی!!
رسول خدا به فاطمه فرمود : «از امروز دیگر پدرت هیچگونه سختی و ناراحتی ندارد!»
پس از وفات رسول خدا فاطمه ناله مینمود میگفت «آی پدرجان! پدر بزرگوارم که دعوت پروردگارت را پذیرفتی و به سوی فردوس اعلی پرواز نمودی! و جبرئیل خبر مرگت را به همه جا رسانید.»
پس از آنکه کار دفن پیکر مبارک رسول خدا پایان یافت، حضرت فاطمه گفت : ای انس! چگونه توانستید به روی چهرة نورانی رسول خدا خاک بریزید؟!
حماد بن زید روای حدیث از ثابت بنانی نقل مینماید که : وقتی او این سخنان حضرت فاطمه را نقل میکرد، به سختی میگریست!!
ام ایمن دایة رسول خدا به خاطر قطع وحی و مرگ پیامبر به سختی اندوهگین و گریان بود!
ثابت بنانی از انس بن مالک روایت مینماید که : «روزی رسول خدا به دیدار دایة خود ام ایمن رفت، و من نیز همراه او بودم، ام ایمن کاسة آبی را نزد رسول خدا آورد، اما او به خاطر آنکه روزه بود، یا میل نداشت، از آن کاسه ننوشید!
اما ام ایمن مادر شیری رسول خدا برای شادی و سرور او مدام نکته و لطیفه میگفت!
وقتی رسول خدا وفات یافت، ابوبکر صدیق به عمر فاروق فرمود : بیا با هم سری به ام ایمن بزنیم!
وقتی به منزل او رسیدند آنان را که دید گریست!
گفتند : ام ایمن چرا گریه میکنی؟ مگر نمیدانی آنچه نزد خداوند قرار دارد برای پیامبرش بهتر است؟!
گفت : سوگند به خداوند میدانم که آنچه خداوند برای پیامبرش مهیا فرموده بهتر از زندگی در این جهان است، به خاطر آن گریه نمیکنم! گریهام برای پایان نزول وحی است!؟
این سخن ام ایمن موجب اندوه و گریه سخت ابوبکر صدیق و عمر فاروق گردید! »
حسان بن ثابت شاعر و صحابی بزرگوار به خاطر وفات رسول خدا شدیداً اندوهگین شد و حزن و اندوه خود را در لابهلای مرثیهای برای رسول خدا چنین نمود :
فبکی رسولالله یا عین عبرة
ولا أعرفنک الدّهرَ دمعکِ يَجْمُدُ
و مالک لاتبکین ذالنّعمة الذّی
علی النّاس منها سابغ یَتَغَمّدُ
فجودی علیه بالدّموع واعولی
لِفَقْدِ الذّی لامثله الدّهر يُوجَدُ
ومافقد الماضون مثل محمّد
ولا مثله حتّی القیامه یفقد
«ای چشمها! اشکهایت را به خاطر رسول خدا بباران و هیچ گاه خشک شدن آنها را نبینم! چرا نباید برای آن صاحب نعمت و کرم نسبت به مردم گریه نکنی، نعمت و کرمی که اینک پنهان میشود، اشکهایت را از او دریغ مدار و برای از دست دادن کسی که زمانه آن را به خود ندیده گریه و زاری کن! گذشتگان هیچ گاه همچون محمّدی را از دست ندادهاند و آیندگان نیز هیچ گاه همچون اویی را از دست نخواهند داد.»
رحمت و درود بیپایان خداوند، به تعدادی که در محدوده دانش او قرار دارد و قلمش آن را رقم زده و در کتاب او بر شمرده شده بر رسول گرامی و اسوة بشریت و همة آل و اصحاب او باد!
بخش دوم :
ابوبکر صدیق
از خلافت تا وفات
انتخاب ابوبکر صدیق
همچنان که گفته شد : رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری در منزل حضرت عایشه در مدینه وفات یافت.
ساعاتی پس از وفات آن بزرگوار مسلمانان در مورد انتخاب و بیعت جانشین او تلاش و مشاوره خویش را آغاز کردند!
هنوز آفتاب روز دوشنبه غروب ننموده بود که ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول خدا برگزیدند و بعد از آن بود که کار غسل و کفن و اقامه نماز و دفن او را انجام دادند!
اهمیّت انتخاب امام و خلیفه
انتخاب ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه و رهبر مسلمانان و اولویت دادن به آن انتخاب در برابر دفن حضرت محمّد که او از هر کسی برایشان عزیزتر بود، حرکت و گام بسیار بزرگ و مهم و پیشرفتهای به شمار میآمد.
این موضوع نشانگر نقش و اهمیّت قضیة حکومت و اهمیّت وجود حاکم و خلیفه و امام مسلمین است که امور مردم را اداره، و دستورات خداوند را به اجرا بگذارد.
حتی برای چند روزی و یا ساعاتی هم نباید مقام امامت و خلافت از حاکم و فرمانروایی مسلمان خالی باشد، و لازم است قضیة انتخاب و بیعت با خلیفه و رهبر، بر هر موضوع دیگری مقدم داشته شود، و این درست همان کاری بود که اصحاب بزرگوار رسول خدا آن را عملی نمودند.
چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق
عمربن خطاب و عبدالرحمن بن عوف حدیث مربوط به «سقیفه بنی ساعده» و چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق و بیعت اولیه با او را روایت کردهاند!
عبیدالله بن عبدالله از عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن عباس روایت مینماید که : «ابن عباس همراه با عمربن خطاب در آخرین حج ایام خلافت او قرار داشتند و ابن عباس همراه با عبدالرحمن بن عوف در ایام حج در منی بودند، ابن عباس برای عبدالرحمن بن عوف قرآن را قرائت میکرد و در مورد آیاتی از آن با او اختلاف نظر داشت و در این مورد با هم گفتگو میکردند!
روزی عباسبن عبدالمطلب منتظر برگشتن عبدالرحمن بن عوف به اقامتگاه خود در منی بود تا برای او قرآن تلاوت کند.
عبدالرحمن بن عوف به ابن عباس گفت : وقتی عمر بن خطاب در منی بوده مردی نزد او آمد و به او گفته : «یا امیرالمؤمنین! فلانی میگوید : اگر عمربن خطاب را مرگ فرا برسد با فلانی به عنوان جانشین او بیعت خواهم کرد!
حضرت عمربن خطاب خشمگین شد و گفت : همین امشب در منی با مردم سخن خواهم گفت : و آنها را از آنگونه انسانها برحذر خواهم داشت، آنهایی که میخواهند حقوق مردم را در مورد انتخاب خلیفه مورد نظر خود بدون مشورت با مردم مسلمان و بیعت آنان پایمال نمایند!
عبدالرحمن بن عوف گفت : یا امیرالمؤمنین این کار را مکن، و امشب هم در این مورد با مردم سخن مگو! زیرا در مراسم حج عدهای سادهلوح و یا ماجراجو هستند، که اگر بخواهی با مردم سخن بگویی آنان روبهروی تو خواهند نشست و از این نگرانم که سخنان تو را به درستی درک نکنند و آن را در جای صحیح خود قرار ندهند! و به غلط چیزهایی را به تو نسبت داده و در میان مردم شایع کنند!!
بهتر این است تا بازگشت به مدینه صبر کنی، زیرا مدینه خانة هجرت و پایگاه سنّت است و عالمان و بزرگان مسلمانان در آنجا هستند، و هر چه را که بخواهی میتوانی با آنها در میان بگذاری، چرا که آنان سخنانت را به درستی درک کرده و آن را در جای درستش قرار خواهند داد!
عمربن خطاب فرمود : اگر سالم به مدینه بازگشتم به خواست خدا در اولین فرصت و اولین خطبهای که خواهم خواند آن را با مردم در میان خواهم گذاشت.
عبدالرحمن بن عوف میگوید : وقتی مراسم حج به پایان رسید و به مدینه بازگشتیم و اولین روز جمعه فرا رسید، زود به مسجد رفتم. وارد مسجد که شدم دیدم سعیدبن زید زودتر از من آمده و در طرف راست منبر نشسته است!
جلو رفتم، به او نزدیک شدم، درست در کنارش نشستم به گونهای که زانویم در موازات زانوی او قرار گرفت.
در همین حال، عمربن خطاب وارد مسجد شد، به سعیدبن زید گفتم : امروز عمر در خطبة نماز جمعه موضوعی را بر روی منبر با مردم در میان خواهد گذاشت که تاکنون کسی پیش از او آن را مطرح ننموده است!
سعیدبن زید با کلام مخالفت نموده و گفت : این چه چیزی است که تو میگویی؟ عمربن خطاب چه چیزی را میخواهد بگوید، که کسی قبل از او آن را نگفته است!؟
گفتم : خواهی شنید!
عبدالرحمن بن عوف در ادامه میگوید : عمر بر روی منبر رفت و آنجا نشست، وقتی مؤذن اذان را به پایان رسانید، عمربن خطاب برخاست و پس از حمد و ستایش شایستة خداوند گفت :
نطق عمر فاروق
«ای مردم! اکنون من سخنی را با شما در میان خواهم گذاشت، که خداوند مقدّر فرموده آن را با شما طرح کنم! نمیدانم شاید عمرم به پایان خود نزدیک شده باشد! هر کسی آن را به خوبی فهمید و به درستی درک کرد، تا هر جا که میتواند رفته و به همة مردم برساند! اما هر کس آن را به درستی درک نکرد، چیزی در مورد آن برای دیگران نگوید درست نیست کسی به دروغ سخنی را به من نسبت بدهد!
خداوند محمّد را بر اساس حق و راستی فرستاد و قرآن را بر او وحی نمود. یکی از آیاتی را که بر او فرو فرستاد در مورد مجازات آدم زناکار است که آن را خوانده و دیدهایم! و رسول خدا عملاً آن را به اجرا گذاشته و ما هم همان کار را انجام دادهایم! من از این نگرانم که به مرور زمان کسی بیاید و بگوید : ما در قرآن آیهای راجع به مجازات زناکار نداریم! و چنین سخنی موجب ترک یکی از دستورات الهی بشود، که آن را نازل فرموده است، رجم و سنگسار در کتاب خداوند است و بر مردان و زنان شوهرداری که به وسیلة دلیل و شاهد یا بارداری و اعتراف کردن جرمشان ثابت شود، به اجرا گذاشته میشود!
هوشیار باشید که ما مدام این سخن را گفته و میگوییم که : از دین پدران مسلمان خود رویگردان نشوید، زیرا رویگردانی از آنان، موجب کفر میگردد.
بدانید که رسول خدا فرمودهاند : «مرا همچنان که مسیحیان عیسی را در جایگاه خاصی قرار دادند، قرارنداده و تعریف و تمجید نکنید! من بندة خدایی بیش نیستم! مرا بنده و فرستادة خداوند بخوانید!»
دیدگاه عمر فاروق در مورد چگونگی تعیین رهبر و خلیفه
به من اطلاع دادهاند که عدهای از شما گفتهاید! اگر عمر را مرگ فرا برسد با فلانی بیعت خواهیم کرد!
هیچ یک از شما نباید به خاطر عجله و شتاب در تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه دچار اشتباه شود و گمان نادرست ببرد!!
انتخاب و بیعت با او با عجلة ناگهانی و با شتاب بود، اما خداوند ما را از زیان آن مصئون فرمود، و امروزه در میان شما کسی همچون ابوبکر نیست که همه به سوی او روی آورده و در برابرش سر تسلیم فرود آورند!
ما اطلاع داشتیم که هنگام وفات رسول خدا علیبن ابی طالب و زبیر بن عوام و چند نفر دیگر در خانة فاطمه دختر رسول خدا بودند و به سقیفه نیامدند!
از طرف دیگر بسیاری از مردم انصار هم به اجتماع سقیفه نیامده بودند.
و این مهاجرین بودند که در مورد جانشینی ابوبکر اتفاق نظر پیدا کردند.
بعد از انتخاب ابوبکر به او گفتم : برخیز نزد برادران انصار خود برویم!
با هم به سقیفة بنیساعده رفتیم و با دو بزرگوار ایشان یعنی عُوَیم بن ساعده و معن بن عدی برخورد کردیم، به ما گفتند : برادران مهاجر، کجا میخواهید بروید؟
گفتم : میخواهیم با برادران انصارمان ملاقات کنیم!
گفتند : ضرورتی ندارد و مشکلی نیست، شما تصمیم خود را بگیرید!
گفتم : سوگند به خداوند باید نزد ایشان برویم!
به سقیفة بنی ساعده رفتیم و در آنجا همة ایشان گرد آمده بودند. و در میان آنان مردی بود که چهرة خویش را پوشانیده بود!
گفتم : این مرد کیست؟
گفتند : سعدبن عباده است!
گفتم : او را چی شده است؟
گفتند : بیمار است!
در کنار او نشستیم!
بعد از آن، سخنگوی آنها برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند گفت :
«ما انصار دین خداوند و سربازان اسلام بوده و هستیم، و شما مهاجرین را مردمی و جماعتی از خود میشماریم، اما عدهای از میان شما مهاجرین آمده و میخواهند در میان ما جدایی بیفکنند و حق ما را نادیده بگیرند و از این میدان خارج کنند!»
وقتی سخنان او پایان یافت، خواستم برخیزم و مطلبی را که در ذهن خود آماده نموده و خوب و مناسبش میدانستم در حضور ابوبکر و در پاسخ به سخنگوی ایشان بیان کنم!
فکر میکردم که لازم است پاسخ تندی به او داده شود، اما ابوبکر از من بردبارتر و آرامتر بود. ابوبکر به من گفت : صبر کن! من میخواهم سخن بگویم!
دوست نداشتم او را آزرده خاطر نمایم، به درستی از من آگاهتر و بردبارتر و وقارش بیشتر بود!
ابوبکر برخاست و سخنانش را آغاز کرد، سوگند به خداوند همه آنچه را که من در مورد آن بسیار فکر کرده و آماده نموده بودم، او بدون تکّلف بسیار بهتر و رساتر از من گفت!؟
سخنان ابوبکر صدیق
«خیر و منزلتی که برای خود ذکر کردید، شایسته آن هستید! اما مردم عرب این موضوع (خلافت) را تنها برای این جمع از مردم قریش میشناسند، زیرا در میان مردم عرب آنها دارای نسب و جایگاهی میانهاند.
ابوبکر دست من و ابوعبیده جراح را گرفت و گفت : من برای قبول این مسئولیت یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد مینمایم.»
من از سخنان ابوبکر – به غیراز این پیشنهاد او – کاملاً راضی بودم! سوگند به خداوند اگر دست و پای مرا ببندند و گردنم را بزنند به شرطی که سبب معصیت نشود، برایم قابل قبولتر از آن بود که پیشوای مردمی بشوم که ابوبکر در میان آنهاست.
وقتی ابوبکر آن پیشنهاد را مطرح نمود، یکی از انصاریان به نام حباب بن منذر برخاست و گفت :
من در مورد این قضیه خبرهام و لازم است رأی من عملی بشود!
او گفت : اي قریشیان! من پیشنهاد مینمایم، که یک نفر از ما و یک نفر از شما امیر و خلیفه بشوند!
بیعت با ابوبکر صدیق
وقتی حباب بن منذر این سخن را گفت : همهمه بر پا شد و صدای اعتراضی برخاست، من ترسیدم که تفرقه ایجاد شود!
به ابوبکر گفتم : دست خود را به من بده!
ابوبکر دست خود را به من داد و من با او بیعت کردم، پس از آن مهاجرین با او بیعت نمودند و به دنبال ایشان مردم انصار با او بیعت کردند!
عمر فاروق در ادامه خطابهاش میگوید :
«سوگند به خداوند در آن شرایطی هیچ چیزی از قضیه بیعت با ابوبکر برای ما مهمتر و ضروریتر نبود!
ما از اینکه مردم انصار از بیعت خودداری کنند نگران بودیم. که اگر چنان میشد، بیعتی صورت نمیگرفت، و ممکن بود که پس از ما بیعتی انجام بگیرد و با یکی از افراد خود بیعت کنند! در آن صورت ما بر سر دو راهی قرار میگرفتیم : یا باید از ایشان تبعیت میکردیم و با کسی که با او بیعت کردهاند، بیعت نماییم و کاری را انجام بدهیم که به آن راضی نبودیم و مصلحت مسلمانان را در آن نمیدانستیم، یا اینکه با اقدام ایشان به مخالفت میپرداختیم اما چنین مخالفتی زمینة تفرقه و تباهی را فراهم مینمود.
هر کسی بدون مشورت با مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعت او ارزشی ندارد و به امارت آن شخص مشروعیت نمیبخشد! »
سبب پذیرش بیعت
حضرت ابوبکر صدیق سبب قبول خلافت و بیعت با خود را بعداً توضیح دادند.
رافع طایی در مورد مسایل طرح شده در اجتماع تصفیه از او سؤال کرد، ابوبکر در پاسخ به او فرمود :
«با من بیعت کردند و من آن بیعت ایشان را پذیرفتم، زیرا نگران آشوب و تفرقه بودم و از این هراس داشتم که چنانچه بیعت را قبول ننمایم، عدهای کافر شوند! »
بیعت با ابوبکر ابتدا از طرف جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول صورت گرفت!
عباس و علی و زبیر بن عوام به علت آن که به کار غسل و تکفین رسول خدا مشغول بودند نتوانستند در سقیفه حضور پیدا کنند!
فردای آن روز یعنی روز سهشنبه سیزدهم ربیعالأول در مسجد نبوی مهاجرین و انصار در اجتماعی بزرگتر برای بار دوم با ابوبکر صدیق بیعت نموده و مجدداً بیعت سقیفه را مورد تأیید قرار دادند.
شرح و جزئیات و رویداد سقیفه و بیعت اولیه با ابوبکر صدیق را از زبان حضرت عمر شنیدیم و اما شرح و تفصیل بیعت دوم را از انس بن مالک بشنویم :
او میگوید :
روز سهشنبه، عمربن خطاب بر روی منبر رفت، ابوبکر هم در کنار منبر آرام و ساکت نشسته بود!
وقتی همة مردم در مسجد جمع شدند، عمر برخاست و گفت :
«آرزوی همیشگی من این بود که رسول خدا اکنون در جمع ما میبود، تا امور زندگی ما را با تدبیر خویش اداره مینمود و آخرین فردی از ما بود که مرگ به سراغ او میآمد! اما اینک هر چند رسول خدا وفات یافته ولی چراغ پرفروغ سنّت را در میان ما برجای نهاده تا راه هدایت را به وسیله آن بیابیم!
و ابوبکر یار رسول خدا و دومین نفر غار ثور است! اینک خداوند سخن شمار را در مورد او یکی نموده و او بیش از همه شایستگی بدست گرفتن زمام امور و رهبری شما را دارد، برخیزید و با او بیعت کنید!
پس از آن عمر به ابوبکر گفت : روی منبر برو!
ابوبکر روی منبر رفت و همة مهاجرین و انصار با او دست بیعت دادند!
خطابه ابوبکر صدیق
ابوبکر صدیق پس از حمد و ستایش شایسته خداوند، گفت :
«ای مردم! شما مرا پیشوای خود نمودهاید، در حالی که بهتر از شما نیستم! اگر خوب عمل کردم مرا یاری دهید! واگر بد عمل نمودم، مرا بر سر راه بیاورید! صداقت امانت است و دروغ خیانت!
ضعیف شما نزد من قوی است تا به امید خدا حق او را به وى برگردانم و قوی شما نزد من ضعیف است تا به امید خدا حق دیگران را او بگیرم.
هر ملّتی که جهاد را به دست فراموشی بسپارد، خداوند آن قوم را خوار و درمانده میگرداند! و هر گاه فساد و فحشا، در میان اجتماعی رواج پیدا کند، خداوند آن اجتماع را به بلا و مصیبتی فراگیر گرفتار میگرداند!
تا وقتی از خداوند و پیامبر او اطاعت میکنم از من اطاعت کنید، اما هر گاه خداوند و پیامبرش را نافرمانی کردم، به هیچوجه اطاعت از من لازم نیست! »
ابوسعید خدری در مورد بیعت حضرت علی بن ابیطالب با ابوبکر صدیق میگوید :
«وقتی ابوبکر بر روی منبر رفت، به چهرههای مردم حاضر در مسجد نگاه کرد و زبیربن عوام را ندید!
او را فراخواند و زبیر آمد!
ابوبکر به او گفت : ای عموزادة رسول خدا و یار و همراه دلسوز او، میخواهی، ستون وحدت مسلمانان فرو بریزد؟
زبیر گفت : ای خلیفه رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!
سپس برخاست و با ابوبکر بیعت کرد!
پس از آن ابوبکر به میان جمع حاضر در مسجد نگاه کرد، وقتی حضرت علی بن ابیطالب را ندید، او را هم صدا زد!
حضرت علی برخاست و نزد ابوبکر آمد!
ابوبکر گفت : ای پسر عم و داماد رسول خدا، آیا میخواهی صف وحدت مسلمانان به هم بریزد؟
حضرت علی فرمود : ای خلیفة رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!
سپس حضرت علی برخاست و با ابوبکر صدیق بیعت نمود.
روایت صحیح ابوسعید خدری بیانگر این است که علی بن ابیطالب و زبیربن عوام در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا با ابوبکر صدیق بیعت نمودند. »
یکی از دلایل اهمیت روایت صحیح ابوسعید خدری این است که امام مسلم مؤلف کتاب «الجامع الصحیح» که پس از صحیح امام بخاری صحیحترین کتاب است، نزد استاد خود حافظ بن اسحاق بن خزیمه مؤلف کتاب «صحیح ابن خزیمه» رفت و در مورد این روایت از او سؤال نموده است.
ابن خزیمه این روایت را نوشته و برای او قرائت کرده است.
امام مسلم به استادش گفته است : این روایت یک ملک میارزد!
ابن خزیمه میگوید : ارزش این روایت از یک ملک بیشتر است و یک دنیا ارزش دارد!
یکی از دلایل دیگر بیعت حضرت علی در روز سهشنبه و در بیعت دوم روایتی است که حبیببن ثابت آن را روایت کرده است. او میگوید :
علیبن ابیطالب در منزل بود، مردی نزد او رفت وگفت : ابوبکر در رابطه با قضیة بیعت به مسجد آمده است!
حضرت علی با همان پیراهنی که به تن داشت و بدون آنکه ردائی را بپوشد، با شتاب به سوی مسجد رفت، تا در مورد بیعت درنگ نکند و پس از بیعت با ابوبکر کسی را فرستاد تا ردایش را بیاورند، آن را که آوردند بر روی پیراهنش پوشید.
عمر بن حریث از سعید بن زید پرسید : آیا در روز وفات رسول خدا حضور داشتی؟
گفت : آری، بودم!
پرسید : کی با ابوبکر بیعت انجام گرفت؟
گفت : در همان روزی که رسول خدا وفات یافت، زیرا مسلمانان نمیخواستند حتی یک نصف روز را هم بدون رهبر و خلیفه باشند!
پرسید : آیا کسی بود که با خلافت ابوبکر مخالفت کند؟
گفت : مگر آدمی که از دین برگشته یا میخواست که از دین برگردد، خداوند انصار را هدایت فرمود و رأی آنها را برای بیعت با ابوبکر یکی کرد!
پرسید : آیا در میان مهاجرین کسی بود که با او بیعت نکند؟
گفت : نه همة مهاجرین یکی به دنبال دیگری با او بیعت نمودند!
گلایهمندی علی و زبیر
عبدالرحمن بن عوف خطبة دیگری را از ابوبکر صدیق پس از پایان بیعت دوم نقل نموده است.
عبدالرحمن بن عوف میگوید : ابوبکر بر روی منبر رفت و گفت :
«هیچ وقت چه آشکارا و یا پنهانی خود را کاندید نکرده و یا به دنبال امارت و رهبری نبودهام!
علیبن ابیطالب و زبیر بن عوم گفتند : ما از این موضوع گلایهمندیم که دیر با ما مشورت شده است. هر چند ما بر این باوریم که برای مسئولیت ابوبکر از هر کس دیگری شایستهتر است، او یا غار است و ما منزلت او را میدانیم، از طرف دیگر رسول خدا هنگامی که زنده بود به او فرمود که پیشنماز مردم بشود! »
حضرت علی بن ابیطالب دو بار با حضرت ابوبکر صدیق بیعت نمود.
بار اول : روز سهشنبه – یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا - که با شتاب و قبل از آنکه ردای خویش را بپوشد و تنها با یک پیراهن – آنگونه که حبیببن ثابت روایت نموده – به مسجد آمد و با او بیعت فرمود.
بار دوم : پس از وفات حضرت فاطمه که شش ماه پس از وفات رسول خدا وفات یافت!
در طول آن شش ماه حضرت علی یار و همراه و مشاور حضرت ابوبکر بود و هیچگاه راه خود را از راه او جدا ننمود، و گروه و جماعتی را تشکیل نداد و با او قطع رابطه ننمود و برای اداره امور مسلمانان طرف مشورت و رایزنی ایشان بود.
موضوعی که باعث گلایهمندی حضرت فاطمه از حضرت ابوبکر صدیق گردید، این بود که نزد او آمد و درخواست میراث رسول خدا را نمود. ابوبکر صدیق نیز در پاسخ به او فرمود که : رسول خدا ارثی از خود بر جای ننهاده است.
ابوهریره از رسول خدا روایت نموده که فرموده است :
«وارثین من هیچ درهم و دیناری را در میان خود تقسیم نکنند. هر چه را از دارایی من که از هزینه زندگی زنان و اجرت کارگران اضافه آمد، صدقه و احسان است.»
عایشه میگوید : وقتی رسول خدا وفات یافت، همة همسرانش با هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که عثمان بن عفان را نزد ابوبکر صدیق بفرستند تا میراث رسول خدا را در میان آنها تقسیم کند.
عایشه میگوید به آنان گفتم : مگر نشنیدهاید که رسول خدا فرمودهاند :
«از ما پیامبران ارثی برده نمیشود، هر چه را که از خود برجای نهاده باشیم صدقه و احسان است؟»
همسران رسول خدا این را پذیرفتند!
عروه بن الزبیر ازعایشه روایت مینماید که : «فاطمه و عباس نزد ابوبکر صدیق آمدند، و سهم خود را از ارثی که رسول خدا بر جای نهاده بود میخواستند و خواهان زمین فدک و سهم رسول خدا از خیبر بودند!
ابوبکر صدیق به او فرمود : از رسول خدا شنیدم که فرمود : «از ما ارثی برده نمیشود و هر چه را که از خود برجای نهادیم صدقه است و خانوادة محمد تنها از بیتالمال استفاده کنند.»
ابوبکر در ادامه سخنان خود گفت : سوگند به خداوند، هر کاری را که دیدهام رسول خدا انجام داده، انجام خواهم داد.
حضرت فاطمه آزرده خاطر شد و با ناراحتی حضرت ابوبکر را ترک کرد! »
اما حضرت ابوبکر قبل از مرگ به منزل فاطمه رفت و رضایت او را به جای آورد!
عامر شعبی میگوید : وقتی فاطمه بیمار بود، ابوبکر به منزل ایشان آمده و برای عیادت از او اجازه خواست.
حضرت علی به فاطمه فرمود : ابوبکر آمده و اجازه ورود میخواهد؟
فاطمه گفت : دوست داری به او اجازه ورود بدهم؟
حضرت علی فرمود : آری، دوست دارم!
حضرت فاطمه به ابوبکر اجازه داد وارد منزل شود. حضرت ابوبکر به قصد عیادت و جلب رضایت وارد منزل شد و گفت :
«ای دختر رسول خدا! من دارایی و ثروت و خانواده و عشیره و محل سکونت خویش را تنها در راستای رضایت خداوند و پیامبرش و شما خانوادة او ترک کردم!
حضرت ابوبکر برای جلب رضایت حضرت فاطمه تلاش نمود، و در نهایت فاطمه از او اظهار رضایت نمود. »
بیعت دوم حضرت علی با ابوبکر صدیق
پس از وفات حضرت فاطمه حضرت علی به مسجد رفت و در حضور مردم در مورد منزل و سابقه و فضیلت حضرت ابوبکر صدیق سخن گفت و سپس برخاست و با ابوبکر برای بار دوم بیعت نمود.
این بیعت همچنان که گفته شد پس از وفات حضرت فاطمه صورت گرفت و در واقع به خاطر تأکید بر روی آشتی و برادری بود. زیرا حضرت علی در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا و انتخاب ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر – بنا به روایت بسیاری از اصحاب و ترجیح امام مسلم و استادش امام ابن خزیمه – با او بیعت فرموده بود!
اما وقتی برخی از راویان شنیدهاند که حضرت علی پس از وفات حضرت فاطمه با ابوبکر بیعت نموده، گمان بردهاند که او پیشتر با ابوبکر صدیق بیعت نفرموده است! اما حقیقت موضوع همانی است که راویان مورد اعتماد مانند امام مسلم رحمه الله روایت کردهاند.
به راستی زمانی خداوند به مسلمانان ارادة خیر فرمود که انتخاب ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول خدا به ایشان الهام نمود. زیرا مسئولیت بزرگ و بسیار با اهمیتی برای استوار نمودن ارکان حکومت خلافت و حل مشکلات و رویدادهای ناگهانی و مهمی که بر اثر وفات رسول خدا پیش آمد، پیش روی او قرار داشت.
خداوند متعال در همة امور و برای حل و فصل همة مسایل و حوادث ابوبکر را برای تصمیمگیری درست و حکیمانه توفیق عطا فرمود.
از طرف مخالفان و مرتدین برای دست برداشتن از مخالفت با او و مسلمانان معاملههای فریبنده و پیشنهادهای عجیب وغریبی مطرح میگردید، که گاهی برخی از اصحاب او را برای قبول آنها تا زمانی که مسلمانان قدرتشان بیشتر میشود، تشویق میکردند!
اما خداوند به ابوبکر الهام میفرمود که با آنگونه معامله و پیشنهادهای ایشان مخالفت کند و حاضر به دادن امتیازهایی به ایشان نشود، و بر قرآن و سنت و سیرة رسول خدا استوار و ثابت قدم باقی بماند.
چنانچه ابوبکر رأی برخی از اصحاب را در مورد سازش و قبول پیشنهادهای مخالفان و مرتدین و مصالحه با آنهایی که حاضر به پرداخت زکات نبودند، میپذیرفت، بر مشروعیت حکومت اسلامی خط بطلان میکشید و از همان آغاز عمر خلافت زمینة انحراف آن را از التزام دقیق به کتاب و سنت فراهم میگردانید.
حوادث و تنشهای سرآغاز حکومت ابوبکر صدیق
حضرت ابوبکر صدیق خلافتش را در شرایطی آغاز نمود که تنشها و حوادث و مشکلات سختی روی میداد، اما خداوند متعال او را برای پایداری و ثابتقدمی یاری فرمود، و با حل و فصل حکیمانة آنها بر اساس قرآن و سنت توفیق خویش را رفیق راه او گردانید.
برخی از مشکلات سختی که او با آنها مواجه گردید عبارت بودند از :
1- رویداد مهم و سنگین وفات رسول خدا که پیشتر و در بخش اول، برخورد و تعامل او را با این رویداد مهم بیان کردیم!
2- قضیة انتخاب خلیفه، و تلاش برای اتفاق نظر مسلمانان در مورد آن، و ریشهکن کردن بذرهای تفرقه و نزاع و دستیابی به رضایت و بیعت انصار و کسب موافقت ورضایت نزدیکان رسول خدا مانند عباس و علی که قبلاً در مورد آنها سخن گفتیم.
3- مشکل ارتش اسامه
4- قضیة کسانی که حاضر به پرداخت زکات نبودند.
در مورد ارتش اسامه بن زید میدانیم که رسول خدا او را همراه با مجاهدین مسلمان مأمور فرمود که برای رویارویی با رومیان به منطقه «بلقاء» در سرزمین شام عزیمت کند و انتقام زید بن حارث پدر خویش را که در جنگ «مؤته» شهید شده بود از ایشان بگیرد.
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه تعدادشان سه هزار نفر بود که برخی از اصحاب بزرگوار رسول خدا مانند عمربن خطاب در میان آنها حضور داشتند!
وقتی که سپاه اسلام از مدینه خارج شد، رسول خدا بیمار گردید و پس از چند روز وفات یافت. اسامه برای اینکه ببیند که بیماری رسول خدا به کجا میانجامد، به سپاه اسلام دستور داد تا در منطقه «جرف» نزدیک مدینه اردو بزنند!
پس از وفات رسول خدا سپاه اسلام متوقف ماند و از طرفی مشکلات مسلمانان به خاطر سر برآوردن منافقین و مرتد شدن برخی از قبایل در جزیره العرب و اطراف مدینه، و ظهور پدیدة ادعای پیامبری به وسیله تعدای از افراد کذّاب و فریبکار و خودداری عدهای از مردم عرب از دادن زکات و تجمع و توطئة دشمنان و مرتدان و آنانی که از دادن زکات خودداری میکردند و عدهای که قصد قیام علیه خلیفه را داشتند. برای حمله به مدینه و براندازی نظام خلافت بیشتر گردیده بود.
بزرگان اصحاب و مشاورین حضرت ابوبکر صدیق نیز به درستی از آن خطرهای بزرگ که در کمین آنها بود، اطلاع داشتند که نظرشان بر این بود که ارتش سه هزار نفری اسامه برای رویارویی تهدیداتی احتمالی که متوجه مدینه توسط دشمنان شده بود در اطراف شهر باقی بمانند.
به همین منظور نظر خود را مبنی بر باقی ماندن سپاه اسلام در اطراف مدینه و حرکت ندادن سپاه اسلام به طرف شام را با ابوبکر در میان گذاشتند. و بر این باور بودند که در آن شرایط اعزام سپاه اسلام به شام و خالی کردن مدینه از سه هزار مجاهدین خبره و شمشیرزن اقدامی حکیمانه به شمار نمیآید!
اما ابوبکر صدیق علیرغم اینکه همچون آنان احساس خطر مینمود، از قبول رأی آنها خودداری کرد، اما او چگونه به خود اجازه میداد پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین بیاورد و خلافت خود را با لغو فرمانی که او صادر فرموده آغاز کند و از اعزام سپاه اسامه خودداری نماید؟
او بر این باور بود که سپاه اسلام را بر اساس فرمان رسول خدا باید اعزام کند و پس از آن هر پیشآمدی که روی دهد، جز خیر و نیکی نخواهد بود. زیرا خداوند مردمی را که فرمان پیامبر خود را به اجرا بگذارند، خوار و درمانده نخواهد فرمود!
عروه بن زبیر از ام المؤمنین عایشه روایت نموده که
«پس از آنکه با ابوبکر بیعت انجام گرفت و مردم انصاردر مورد قبول خلافتش اتفاق نظر پیدا کردند، بسیاری از اقبال عرب مرتد شدند و نفاق سر بیرون آورد، و یهودیت و مسیحیت به مخالفت برخواستند و مسلمانان به خاطر از دست دادن پیامبر و تعداد کم خود و دشمنان زیاد به سان گوسفندانی باران زده در شبی تاریک و طوفانی درآمده بودند.
ابوبکر گفت : کار سپاه اسلام را تکمیل کرده و ارتش اسامه را اعزام نمایید!
برخی از اطرافیان گفتند : افراد ارتش اسامه اکثراً مسلمانانی مجاهدی هستند که در اختیار داری، خود میدانی که بسیاری از قبایل عرب مرتد شدهاند، و شایسته نیست که با اعزام ارتش اسامه صف مسلمانان تضیعف شود، بهتر آن است که در اختیار تو در مدینه باقی بماند!
ابوبکر صدیق گفت : سوگند به خداوند تصمیمی را که رسول خدا گرفته لغو نمیکنم، سوگند به خداوندی که جان من در اختیار ارادة اوست، اگر در چنگال درندگان هم قرار بگیرم و مرا پاره پاره کنند، سپاه اسلام را همچنان که رسول خدا امر فرمودهاند، اعزام میکنم و اگر تنها خود من در مدینه باقی ماندهام این کار را خواهم کرد.
ابوبکر همچنین گفت : بسیار سخت است ارتشی را که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم الغای این موضوع با اهمیت جرأت بسیار میخواهد!
سوگند به خداوندی که جان من در اختیار اوست اگر همة مردم عرب از من رویگردان شوند، برای من آسانتر از این است که لشکری که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم!
ای اسامه! همراه با سپاه خود به سمت جایی که به شما فرمان داده شده حرکت کن، و از همان ناحیهای از فلسطین بر اهل (مؤته) که رسول خدا دستور جنگ را داده بود نبرد را با دشمن آغاز کن! و مطمئن باش که در غیاب شما خداوند حمایت خود را از ما دریغ نخواهد فرمود!
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه بن زید خود را برای حرکت آماده نمود، و ابوبکر صدیق نیز برای بررسی وضع آنان و آخرین توصیههایش به ایشان به محل اردوی سپاه در «جرف» رفت.
حضرت ابوبکر صدیق پیاده و اسامه که کمتر از بیست سال داشت سوار بر اسب از مدینه به سوی جرف حرکت کردند!
اسامه این حالت را شایسته ندانست و برایش سخت بود که او سوار بر اسب و خلیفة مسلمین پیاده در رکابش حرکت کند!
و خطاب به ابوبکر صدیق چنین گفت : یا شما هم سوار شوید یا من پیاده میشوم!
حضرت ابوبکر فرمود : نه من سوار میشوم و نه تو پیاده میشوی! چی میشود که ساعاتی را در راه خدا گام برداشته و پاهایم، آلوده به خاک شوند!؟
از آنجا که حضرت عمر فاروق سربازی از سربازان سپاه اسامه بود، و ابوبکر برای ادارة امور مسلمانان به او نیاز داشت، از اسامه اجازه خواست که عمر نزد او در مدینه باقی بماند، اسامه در پاسخ به اوگفت : اگر نظرت بر ماندن عمر بن خطاب درمدینه است، از نظر من مانعی ندارد! و با آن موافقت میکنم!
اسامه فرمان حرکت سپاه را صادر، و راه شام را در پیش گرفت تا به حوالی بلقاء در جنوب شام رسید و در آنجا با مردم عربی که با رومیان همکاری کرده و جاسوس و مزدور آنها شده بودند به مقابله برخاست! سپاه اسلام شصت روز تمام از مدینه غایب بود، و پس از پیروزی و گرفتن غنیمت، سربلند و سالم به مدینه بازگشت.
رأی و موضعگیری درست و حکیمانه، همان رأی ابوبکر صدیق بود مبنی براعزام سپاه اسامه، و خودداری از لغو فرمان صادر شدة رسول خدا.
ابوهریره این حکمت و دوراندیشی ابوبکر صدیق را توضیح داده و میگوید «سوگند به خداوند که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر ابوبکر خلیفه مسلمانان نمیشد، خداوند به درستی عبادت نمیگردید، او این سوگند را سه بار تکرار کرد.
از او سؤال شد چرا چنین میشد، ابوهریره!؟
ابوهریره گفت : رسول خدا سپاه اسلام را به شام اعزام فرمود. وقتی وارد «ذی خشب» گردید، رسول خدا وفات یافت و بسیاری از اعراب اطراف مدینه مرتد شدند.
اصحاب رسول خدا با ابوبکر نشستی را ترتیب دادند و گفتند : ای ابوبکر! سپاه اسامه را بازگردان! چگونه در شرایطی که بسیاری از مردم عرب مرتد شده، میخواهی او را به سوی روم گسیل داری؟!
ابوبکر گفت : سوگند به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر سگها پای همسران رسول خدا را هم گاز بگیرند، سپاه اسامه را باز نخواهم گردانید و پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین نخواهم کشید!
سپاه اسلام در حرکت خود به سوی شام، هر گاه از کنار هر قومی از قبایل عرب رد میشدند میگفتند : «اگر مسلمان در مدینه قوی و قدرتمند نمیبودند، هیچگاه این سپاه از مدینه خارج نمیگردید!
به همین سبب ترس آنها را در برگرفت و از رویارویی با مسلمانان در مدینه خودداری ورزیدند!
این برکت التزام و پایبندی به سنّت و روش رسول خدا است که نمونة آن اقدام ابوبکر به اعزام سپاه اسامه بود! »
پدیدة مانعین زکات
چهارمین مشکل پیش روی حضرت ابوبکر صدیق خودداری برخی از اعراب از پرداخت زکات و سوداگریها و پیشنهادهای فریبندة آنان بود.
موضعگیری و تعامل ابوبکر صدیق با این پدیده برخاسته از پایداری او برحق و سعی و رغبتش به خودداری از دادن کمترین امیتاز و عدم معامله و کوتاه آمدن و سستی در هر گونه اوضاع و احوال سختی بود!
محمدبن اسحاق میگوید : پس از وفات رسول خدا به غیر از دو پایگاه اسلام یعنی مکّه و مدینه بقیه مردم عرب راه کفر و ارتداد را در پیش گرفتند.
... طایفههای «اسد و غطفان» به ریاست طلیحه بن خویلد اسدی
... «کِنده» به ریاست اسود عنسی
... طایفه «ربیعه» به ریاست معروربن نعمان
... طایفه «حنیفه» به ریاست مسيلمه بن حبیب کذّاب
... طایفه « سُلَیم» به ریاست فجاءه بن عبدیالیل
... طایفه «تمیم» به ریاست سجاح بنت الحارث
همه آن طوایف مرتد شدند و از اسلام برگشتند.
قاسم بن محمد ابوبکر میگوید : طوایف اسد و غلطفان و طیء بر ریاست طلیحه بن خویلد اسدی اتفاق نظر پیدا کرده و هیئتهایی را روانة مدینه نمودند، تا در مورد پرداخت نکردن زکات با ابوبکر و مسلمانان گفتگو کنند!
آنها گفتند : حاضریم نماز بخوانیم، ولی حاضر به پرداخت زکات نیستیم، چون آن را نوعی جزیه و مالیات میدانیم! ما تا وقتی رسول خدا بود زکات میدادیم، اما پس از وفات او حاضر به دادن زکات به هیچ کس نیستیم!
تعداد قبایلی که از دادن زکات خودداری میکردند، بسیار زیاد شده و به این آیه از قرآن استدلال میکردند که ( (التوبه : 103)
«(ای پیامبر!) از اموال آنان زکات بستان! تا بدین وسیله ایشان را از مالپرستی و تنگ چشمیها پاک گردانی و در راه کمال قرار دهی و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن، که قطعاً دعا و آمرزش تو مایه آرامش ایشان است.»
میگفتند : زکات به کسی میدهیم که دعای او برای ما آرامش داشته باشد، که آن هم تنها رسول خدا بود و اکنون که ایشان فوت کرده، به هیچ کس دیگری زکات نخواهیم داد!
یکی از شعرای آنها این رباعی را سروده بود که :
اطعنا رسول الله ما کان بیننا
فیالعباد الله : مالأبی بکر؟
أیورثنا بکراً اذامات بعده
و تلک لعمر الله قاصمه الظّهر!
«تا زمانی که رسول خدا در میان ما او را اطاعت میکردیم، ای بندگان خدا! ابوبکر را چی شده است؟ مگر پس از مرگ خود ابوبکر را برای ما بر جای نهاده (تا از ما زکات بگیرد) سوگند به خداوند چنین چیزی کمرشکن است!»
برخورد با مانعین زکات
تعدادی از اصحاب خواستار نشان دادن نرمش در مقابل آنانی بودند که زکات نمیدادند. و نظرشان این بود که لازم است با پیشنهاد آنها مبنی بر اقامة نماز و خودداری از دادن زکات موافقت شود. زیرا پس از آنکه ایمان در دلهایشان قوّت گرفت، اقدام به دادن زکات هم خواهند کرد.
آنان به ابوبکر گفتند : بگذار تا زمانی که ایمانشان استوار شود، زکات ندهند، بعد از آن خود اقدام به دادن زکات خواهند کرد، اقامة نماز را از آنان بپذیر! و با آنها با الفت و مهربانی رفتار کن!
اما ابوبکر صدیق با توجه به پایداری و تعهدش به اجرای حق و حقیقت به پیشنهاد
اصحاب پاسخ منفی داد و حاضر به معامله و سازش با آنان نشد و فرمود :
«سوگند به خداوند چنانچه از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند، خودداری کنند، با ایشان با مقابله خواهم پرداخت، زیرا زکات حقی است که بر اموال واجب گردیده، سوگند به خدا با کسانی که قائل به تفاوت میان نماز و زکات باشند خواهم جنگید!
وقتی ابوبکر صدیق عزم خود را برای جنگ با آنهایی که زکات نمیدهند، جزم نمود، عمربن خطاب در این مورد با او به گفتگو نشست، که نهایتاً ابوبکر توانست عمر را نیز به قبول دیدگاه خویش قانع نماید!
ابوهریره میگوید :
عمربن خطاب به ابوبکر صدیق گفت : به چه دلیل با آنان بجنگیم؟ در حالی که رسول خدا فرمودهاند : به من دستور داده شده با مردمی باید جنگید که به الوهیت خداوند و رسالت محمد شهادت نمیدهند اما هنگامی که به آن اقرار کردند، جان و مال آنان برایم محترم است، مگر آنکه حقی بر آنها تعلق گیرد.»
ابوبکر صدیق فرمود : سوگند به خداوند اگر از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند خودداری کنند، به خاطر آن با ایشان خواهم جنگید! زکات حقی است که بر دارایی تعلق میگیرد سوگند به خداوند با کسی که قائل به تفاوت میان اقامهی نماز و دادن زکات باشد، خواهم جنگید!
عمربن خطاب گفت : پس از اصرار ابوبکر متوجه شدم خداوند قلب ابوبکر را متوجه جنگ با آنان نموده و دریافتم که حق همان است!
حضرت عمربن خطاب به ظاهر حدیث که به آن استدلال نموده متوسل گردیده بود. که پس از اقرار به شهادتین جان و مال مصون خواهند بود، اما به نکته ظریف و دقیقی که ابوبکر در ارتباط میان نماز و زکات و عدم تفاوت میان آنها دریافته بود و استواری او بر حق و خودداری از سازش و کوتاه آمدن، توجه ننموده بود :
در مورد مقابله با کسانی که زکات نمیدادند حق به جانب ابوبکر بود. به همین خاطر خداوند دل عمربن خطاب و دیگر اصحاب را به رأی او متمایل گردانید و با جنگ با آنها – هر چند با مرتدین همراهی ننمایند – خداوند متعال فرمودهاند :
) (
(التوبه : 5)
«اگر توبه کردند و نماز را اقامه نموده و زکات را پرداخت کردند، راه را برایشان باز گذارید!.»
ابن عمر از رسول خدا روایت میکند که فرمودهاند :
«اسلام بر روی پنج پایه نهاده شده است : شهادت به الوهیت و وحدانیت خداوند و اینکه محمد فرستاده خداوند است و اقامه نماز، و دادن زکات و رفتن به حج و روزة ماه رمضان.»
میبینیم که در آیهای که بیان شد و این حدیث نماز و روزه در کنار هم قرار گرفته و میان آنها تفاوتی قائل نشده است!
حتی در روایت دیگری از حدیثی که عمربن خطاب به آن استدلال نموده و شهادتین و نماز و روزه در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند!
عبدالله بن عمر از رسول خدا روایت نموده است : که فرمودهاند :
«به من فرمان داده شده با مردمی بجنگم، تا وقتی که به الوهیّت خداوند و رسالت محمد شهادت داده و نماز را خوانده و زکات دهند، هر گاه چنان کردند، جان و دارایی آنان در امان خواهد بود، مگر آنکه حقی اسلامی بر آنها تعلق بگیرد، که پس از آن حسابشان با خداوند خواهد بود.»
هر گاه آن موضعگیری ابوبکر را نسبت به کسانی که زکات نمیدادند، و تعهد و پایداری و استواری او را در اجرای حق و حقیقت به یاد میآوریم بیشتر به صحت و درستی آن پی میبریم! و برای ما این سؤال مطرح است که اگر ابوبکر در برابر آنان کوتاه میآمد و با آنها به سازش میپرداخت و در دفاع از حق پایداری نمینمود، وضع و حال اسلام و مسلمانان به کجا میانجامید!؟
استقرار امور
در عصر خلافت حضرت ابوبکر صدیق امور حکومت اسلامی سر و سامان گرفت!
او با کسانی که زکات نمیدادند و مرتدین به رویارویی پرداخت و مدعیان نبوت را سرکوب نمود و (اسود عنسی) در یمن و (مسیلمة) کذاب در یمامه کشته شدند، (طلیه بن خویلد) و (سجاج بنت الحارث تمیمی) بار دیگر به دامن اسلام بازگشتند!
در ایام خلافت ابوبکر صدیق، فتوحات مسلمانان آغاز گردید. و اجازه داد در دو جبهه جهاد علیه کفار آغاز شود!
جبهة اول : جبهة عراق برای مبارزه با مجوسیان ایران بود، که فرماندهی سپاه مسلمانان را سردار نامی اسلام «مثنی بن حادثه شیبانی» بر عهده داشت که وارد جنگهای سختی با مجوسیان ایرانی گردید و در همة آنها غلبه و پیروزی از آن او بود!
پس از آنکه خالدبن ولید جنگ با مرتدین و مانعین زکات در جزیره العرب را به پایان برد و بر مسیلمة کذاب و لشکریان او پیروز گردید، حضرت ابوبکر به او دستور داد که برای بدست گرفتن فرماندهی سپاه اسلام به سوی جبهة عراق حرکت کند و جهاد علیه مجوسیان ایرانی را رهبری کند!
مثنی بن حارثه همراه افراد تحت فرمانش به سپاه اسلام به فرماندهی خالد محلق گردید و جنگهای پیروزمندانة بسیاری را علیه مجوسیها ترتیب دادند.
جبهة دوم : جبهة شام بود که در آن مسلمانان وارد جنگ با بزرگترین و قویترین حکومت در آن عصر حکومت روم گردیدند.
وفات ابوبکر صدیق
خلافت ابوبکر صدیق زمان زیادی طول نکشید، زیرا پس از دو سال و سه ماه و ده روز – یعنی در روز سهشنبه 22 جمادیالآخر سال سیزدهم هجری در عمر 63 سالی – یعنی درست به اندازه عمر رسول خدا – وفات یافت!
حضرت ابوبکر به خاطر وفات رسول خدا همیشه اندوهگین بود!
عبدالله بن عمر میگوید : وفات حضرت ابوبکر به سبب حزن و اندوه بسیار او برای وفات رسول خدا بود که بعد از وفات او روزبه روز و ضعیف و ضعیفتر میشد که نهایتاً به دنبال تبی کوتاه وفات یافت.
عایشه میگوید : در روزی سرد پدرم (ابوبکر) حمام کرد که دچار تب و لرز گردید، و مدت پانزده روز، بیمار و خانهنشین شد و نتوانست برای امامت نماز به مسجد برود که در آن مدت عمر بن خطاب پیشنماز مردم بود.
مردم دسته دسته به عیادت او میآمدند، بعضی گفتند : اجازه میدهی طبیبی را بر بالین تو بیاوریم؟
فرمود : طبیب مرا دیده است!
گفتند : در مورد بیماری تو چه گفت؟
گفت : به من گفت (انی فعال لما اُرید) من خواست خود را قطعاً عملی میکنم!
عایشه میگوید : وقتی ابوبکر بیمارشد، که بر اثر آن بیماری وفات یافت، گفت : بیینید از وقتی که مسئولیت امر مسلمانان، به عهدة من نهاده شده چه چیزی بر اموالم افزوده شده است؟ آن را به خلیفه پس از من اطلاع داده و به بیتالمال مسلمانان بازگردانید، نباید چیزی از بیتالمال در میان دارایی من باشد!
پس از وفات او دریافتیم که از خود تنها بردهای اهل «نوبه» و شتری برای آوردن آب و وسیلهای برای تیز کردن شمشیر و رواندازی که پنج درهم هم نمیارزید! بر جای نهاده است!
آنها را نزد عمر بن خطاب فرستادیم تا در بیتالمال قرار دهد!
عمر وقتی آنها را دید گریست و گفت : خداوند ابوبکر را مورد رحمت0 خویش قرار دهد که مسئولیت سنگینی را برای مسئولین بعد از خود برجای نهاده است!
عایشه میفرماید : «وقتی پدرم در آخرین لحظات عمر خویش قرار داشت، سر از بالین برداشت و نشست و شهادتین راگفت، و سپس به من فرمود :
«دختر عزیزم! محبوبترین بازماندهام در بینیازی تویی و سختترین کس در نیازمندی بعد از من تویی، اگر چه بیست نهال خرما را از دارایی خود – که از درختان نخل به دست میآورند – به تو دادهام، اما برادران و خواهرانی داری که آنان هم وارث من هستند.
گفتم : پدر آنان برادرم هستند، اما کدام دو خواهر را میفرمایی!؟ (یکی از آنها اسماء و دیگری) حمل همسرم حبیبه، زیرا فکر میکنم که حمل او دختر باشد!»
وقتی او وفات یافت، همسرش حبیبه بنت خارجه دختری را به دنیا آورد، که او را ام کلثوم نام نهادیم!
این یکی از کرامتهای حضرت ابوبکر صدیق است، که پیشبینی نمود همسرش حبیبه دختری را به دنیا خواهد آورد.
منظور حضرت ابوبکر از دو برادر و دو خواهر عایشه، عبدالرحمن محمد و اسماء و امکلثوم بود.
عایشه میگوید : همان روزی که پدرم وفات یافت از من پرسید : رسول خدا با چند تکه پارچه کفن شد؟
گفتم : با سه لایه!
پدرم گفت : این دو پیراهنم را خوب بشورید، و پیراهن دیگری را برایم خریداری کنید!
گفتم : پدر وضع مالی ما که خوب است چرا اجازه نمیدهی سه پیرهن تازه برای تو خریداری کنیم؟
پدرم گفت : «زندهها بیشتر به پوشیدن لباس تازه نیاز دارند، تا مردهها آن پیراهنهایی را هم که بر تن من میکنید پوسیده و از بین میروند.»
کاندید ابوبکر صدیق برای خلافت
حضرت ابوبکر صدیق خیر و مصلحت مسلمانان را در این دید که خلیفة پس از خود را به مردم پیشنهاد کند، و این پیشنهاد او به معنای انتصاب و تعیین خلیفه نبوده بلکه صرفاً یک پیشنهاد و رأی بوده و تصمیمگیری برای انتخاب شخص مورد نظر و بیعت با او و یا مخالفت با آن وانتخاب شخصی دیگر از آن و حق مردم بوده است زیرا مسئولیت خلافت تنها بعد از بیعت و موافقت و انتخاب مسلمانان با اوست که مشروعیت پیدا میکند.
عزالدین ابن اثیر مورخ مشهور در کتاب «الکامل فی التاریخ» مطالب مختصر و مفیدی را در مورد پیشنهاد و خلافت حضرت عمر توسط حضرت ابوبکر چنین آورده است!
او میگوید : در آخرین روزهای عُمْر ابوبکر که در بستر بیماری قرار داشت، عبدالرحمن بن عوف را فراخواند و خطاب به او فرمود :
«نظرت در مورد عمر بن خطاب چیست؟
گفت : او از تمام کسانی که تو در نظر داری شایستهتر است، اما اندکی سختگیری در او هست!
ابوبکر گفت : سختگیری او به خاطر نرمشی است که او در من میبیند، چنانچه زمام امور به دست او سپرده و خلیفه مسلمین شود، بسیاری از آن سختگیریها را کنار میگذارد. من خود عملاً چنین چیزی را در او دیدهام، زیرا هر گاه من بر کسی خشمگین شدهام، او مرا به عفو و نرمش با او فرامیخواند و هر گاه با کسی به آرامی رفتار میکردم، خواستار قاطعیت با او بود!
پس از آن ابوبکر عثمان بن عفان را فراخواند و به او فرمود :
نظر تو در مورد عمر بن خطاب چیست؟
عثمان گفت : باطن او از ظاهرش بهتر است و کسی مانند او در میان ما نیست.»
ابوبکر به عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عفان گفت :
«در این رابطه با هیچ کسی سخنی نگویید!
پس از آن طلحهبن عبیدالله نزد ابوبکر آمد و گفت : چگونه عمربن خطاب را برای جانشینی خود پیشنهاد کردهای و خود میبینی که با مردم چگونه رفتار میکند و این در حالی است که تو هنوز زندهای؟ چه برسد به روزی که او با خود به تنهایی زمام امور مردم را به دست گیرد آن وقت چه خواهد شد، تو داری به ملاقات پروردگارت میروي و قطعاً در مورد مردم از تو سؤال خواهد فرمود!!
ابوبکر گفت : مرا کمک کنید بنشینم!
پس از آنکه نشست خطاب به طلحه گفت : مرا از محاسبة حضور خداوند میترسانی؟! هر گاه پروردگارم در این مورد از من سؤال فرمود : خواهم گفت که برای رهبری مردم بهترین فرد را پیشنهاد کردهام!
پس از آنکه ابوبکر عثمان بن عفان را به تنهایی فراخواند تا پیشنهاد او را برای کاندیدای عمر بن خطاب بنویسد!
به عثمان گفت : بنویس!
بسمالله الرحمن الرحیم
اما بعد : ...!
ولی ناگهان حضرت ابوبکر بیهوش شد و نتوانست سخنانش را ادامه دهد!
عثمان از این موضوع نگران شد که نکند ابوبکر قبل از مرگ نتواند نام کاندیدای مورد نظرش را برای خلافت بگوید و در نتیجه مسلمانان دچار چند دستگی شوند!
در حالیکه ابوبکر بیهوش بود، عثمان بن عفان نوشت
اما بعد : من عمربن خطاب را برای رهبری شما پیشنهاد میکنم. و در این مورد به غیر از خیر و مصلحت شما نظر دیگری ندارم!
پس از لحظاتی ابوبکر صدیق به هوش آمد و خطاب به عثمان فرمود : آنچه را نوشتهای بخوان!
عثمان آنچه را که نوشته بود خواند!
ابوبکر پس از گفتن تکبیر خطاب به عثمان گفت : به این دلیل نام عمر را نوشتی که نگران بودی پس از مرگ من مردم دچار چند دستگی شوند!؟
عثمان گفت : آری به همین خاطر بود.
ابوبکر فرمود : به خاطر اسلام و مسلمانان خداوند تو را پاداش عطا فرماید!
بعد از آن ابوبکر صدیق برای مردمی که در اطراف او جمع شده بودند، پیشنهاد مکتوب خود را خواند و خطاب به آنان فرمود :
«من یکی از خویشاوندان خود را برای خلافت پیشنهاد نکردهام، من عمر را پیشنهاد نمودهام (اگر او را به خلافت انتخاب کردید) از او اطاعت کنید! سوگند به خداوند من در مورد تمام جوانب این نظر خود کوتاهی نکردهام! »
توصیه ابوبکر صدیق به عمر فاروق
پس از آن ابوبکر صدیق، عمر فاروق را فراخواند و مسائل جامع و مهمی را به او توصیه و سفارش نمود، برخی از مطالبی که فرمود این بود که :
«ای عمر! پرهیزکار باش! بدان خداوند کار روز را در شب انجام دادن و کار شب را به روز انداختن نمیپذیرد. و تا فرضیهای انجام نپذیرد خداوند مستحبی را قبول نمیفرماید.
سنگینی و ارزش اعمال انسان در قیامت به پیروی او از حق در دنیا بستگی دارد، و شایسته است میزانی که فردای قیامت، حق در آن نهاده میشود، سنگین باشد. و سبکی و بیارزشی اعمال انسان در قیامت به خاطر پیروی از باطل است. و شایسته است میزانی که در فردای قیامت، باطل در آن نهاده میشود، سبک و بیارزش باشد!
خداوند وقتی از اهل بهشت یاد فرموده، به بهترین اعمال آنها اشاره نموده و از کردار بدشان سخنی نگفته، هر گاه آنان را به یاد میآورم، میترسم که به آنها ملحق نشوم!
از طرف دیگر وقتی خداوند در مورد دوزخیان صبحت میکند به خاطر اعمال بد و زشتشان است. اعمال خوبشان را رد میکند و نمیپذیرد، هر گاه آنان را به یاد میآورم، امیدوارم که از جمله آنان نباشم!
این به آن خاطر است که انسان هم شوق و رغبت پیدا کند و هم هراس و رهبت، که از یک طرف به رحمت خداوند مطمئن نباشد و از طرف دیگر از فضل و رحمتش ناامید نگردد!!
چنانچه توصیه مرا مراعات نمایی، بیش از هر چیزی به مرگ علاقمند خواهی بود، و مرگ هم به سراغ تو خواهد آمد، اما اگر این را به دست فراموشی سپردی، بیش از هر چیز از مرگ در هراس خواهی بود، اما از دست آن رهایی نخواهی یافت!!»
آخرین لحظات عمر ابوبکر صدیق
وقتی ابوبکر صدیق در آخرین دقایق عمر خویش قرار داشت، عایشه امالمؤمنین نزد او بود و این شعر را میخواند که :
لعمرک ما یغنی الثّراء عن الفتی
إذا حشرجت یوماً و ضاق بها الصّدر
«به جان تو سوگند! آنگاه که رادمرد وبزرگوار به لحظات پایانی عمر خود برسد و نفسهای آخر را بکشد، شایسته نیست که او را در دل خاک پنهان کنند!»
حضرت ابوبکر از این سخن او ناراحت شد و به او فرمود : این چنین مگو! بلکه این آیه را بخوان که :
) =================( (ق : 19)
«جان دادن (سرانجام فرا میرسد و) به راستی، این همان چیزی است که از آن کناره میگرفتی وگریزان بودی.»
حض�%
No comments:
Post a Comment